𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 12'

145 49 3
                                    

•جان•
وارد اتاق که شدیم روی مبل ها رو به روی هم نشستیم.
من: "خب الان خوبه ، آقای وانگ اونایی که به ما حمله به احتمال خیلی زیاد از زیردستای همون کسایی هستن که باهاشون همکاری کردید تا بتونیم گیرشون بندازیم و مشخص نیست هدفشون من بوده یا ییبو!"

پد ییبو اخمی کرد و گفت: "یعنی میگی احتمال این هست که نقشه لو رفته باشه..؟ این اصلا خوب نیست ما الان چندین ساله داریم واسش تلاش میکنیم!"

منم اخمی کردم و گفتم: "درسته احتمالش هست.."
کمی سکوت برقرار شد که یهو به یاد اسلحه ای که دست اون فرد بود افتادم. آره خودشه.
این مدل اسلحه رو فقط دار و دسته ی جین گوانگ یائو دارن.

نفس کوتاهی کشیدم و گفتم: " نه آقای وانگ ، این فقط یه احتمال نیست که کار جین گوانگ یائو بوده ، الان با اطمینان میگم کار اون بوده ، نوع اسلحه ای که دست اون فرد بود و به ماشین ما تیراندازی میکرد دقیقا همون نوع از اسلحه اس که جین گوانگ یائو و دار و دستش ازش استفاده میکنن."

پدر ییبو: "پس یعنی واقعا متوجه شدن تو یه پلیسی و ما باهم همکاری داریم؟"
با ناامیدی گفتم: "نمیدونم اقای وانگ باید الان باهاشون تماس بگیرید و ازشون بپرسید که چرا اینکارو انجام دادن."

پدر ییبو هم با ناامیدی تلفنشو درآورد و شروع به تماس گرفتن کرد.
بعد چند بوق صدای نحس اون آدم لعنتی بدون وقفه توی تلفن پیچید: "اوه سلام چیرن ، میدونم واسه چی زنگ زدی ، میخوای دلیل حملم به ماشینی که پسرت توش بودی بدونی درسته؟"

پدر ییبو بدون اینکه سلامی کنه پاسخ داد: "درسته برای همون زنگ زدم ، حالا بگو دلیلت چی بوده؟"

جین گوانگ یائو با صدایی که جدی شده بود گفت: "ما به این پی بردیم اون کسی که چندین ساله تو عمارتت خدمتکار شخصی پسر عزیزته و الانم بادیگارش یه پلیسه و این قطعا برای جفتمون خطر داره برای همین تصمیم گرفتم بکشمش اصلا قرار نبود اتفاقی برای پسرت بیوفته!"

پدر ییبو مشخص بود استرس گرفته.. برای همین به سرعت رو کاغذ نوشتم آروم باشه که سعی کرد آرامش خودشو حفظ کنه و با همون صدای جدی و پر ابهتش پاسخ داد: "ولی من همیشه حواسم به اون پسر بوده و مطمئنم پلیس نیست ، همچین چیز مزخرفیو کی بهت گفته گوانگ یائو؟"

گوانگ یائو: "یکی از افرادم که یه نفوذی بین پلیس هاست بهم گفته اون پسرو درحال حرف زدن با رییس دنبال کردن پرونده ما دیده!"

پدر ییبو با شَکی که خیلی واقعی به نظر میرسید گفت: "از کجا میدونی زیر دستت درست گفته باشه و جان پلیس باشه؟شاید یکی باشه که شبیه جان باشه یا شایدم جان اتفاقی باهاش صحبت کرده باشه چون چند وقت پیش سرقتی رخ داد که کیف جان دزدیده شد!"

خب خوشبختانه پدر ییبو خوب بلد بود چطوری طرفو به شک بندازه ، البته بدون دروغ.
چون واقعا چند وقت پیش کیفم دزدیده شد و به عبارتی به همون دلیلم رفتم پیش رییس منگ زی یی. اون جاسوس کی میتونه باشه.؟

گوانگ یائو: "درست میگی ولی بازم برای اطمینان..."
با لحن مرموزی ادامه داد: "اجازه میدی با خودمون ببریمش و ازش حرف بکشیم شاید واقعا پلیس باشه ، هوم؟"

پدر ییبو نمیدونست چی پاسخ بده و به من نگاه کرد.
با اینکه میدونستم قراره شکنجه بشم یا حتی کشته بشم ولی برای لو نرفتن ماموریت مجبور بودم.
چشمام رو به علامت تایید روی هم گذاشتم که پدر ییبو با لحنی که به نظر میومد بیخیاله به گوانگ یائو پاسخ داد: "آره میتونی ببریش ولی وقتی فهمیدی بی گناه بوده باید برش گردونی و همینطورم برای تنها بودن ییبو باید چیکار کنم؟"

گوانگ یائو: "اوکیه وانگ چیرن ، خب کار من با اون پسر قرار نیست خیلی طول بکشه همش چند روزه ، ییبو رو فقط چند روز توی خونه نگه دار تا بفهمیم چی میشه ، الانم آدمام نزدیک خونتن و اومدن اون پسرو ازت تحویل بگیرن.."

پدر ییبو فقط باشه ای گفت و تلفن رو قطع کرد. واقعا این یه بدبختی بزرگه. به سرعت به رییس پیام دادم و قضیه رو گفتم و سیمکارتمو درآوردم و شکوندم و همه اطلاعات گوشیمو پاک کردم و گوشیمو به پدر ییبو تحویل دادم.

پدر ییبو قرار بود راجب نبود من به ییبو چی بگه؟ همونموقع صدای زنگ در از پایین اومد و من با استرسی که سعی در پنهان کردنش داشتم با پدر ییبو به سمت طبقه پایین حرکت کردیم و اون دو تا مردی که به دنبالم اومده بودن جفت دستمو گرفتن و به نگاه نگران پدر ییبو لبخند آرومی زدم و همراه اون دو نفر به سمت ماشینشون حرکت کردیم و سوار شدیم.
این وضع واقعا ترسناک بود..
♡~♡
شدتی که از پارتای کم آپ کردن بدم میاد قابل بیان نیس واسه همین خودمم نمیتونم کم آپ کنم و گاهی وقتا دو تا تو یه روز میشه.ㅠ
ووت یادتون نره:)💛

𝙎𝙖𝙛𝙚 𝙋𝙡𝙖𝙘𝙚Where stories live. Discover now