𝑪𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓 5'

225 60 3
                                    

•جان•
به ماشین که رسیدیم سوار شدیم. ماشین رو استارت زدم و به راه افتادیم.
ییبو: "هی جان یادت نره دیگه قرار نیست تا فردا تو دانشگاه بهم دست بزنیا."
من با خنده: "باشه بو دی باشه نگران نباش."

چندین دقیقه بعد که به سکوت سپری شد ییبو پرسید: "هی جان ، من هیچی دربارت نمیدونم ، یکم راجب خودت بگو."

لبخندی زدم که نگاه ییبو مجددا مثل سر کلاس به سمت لب هام برگشت که باعث پررنگ شدن لبخندم شد. شروع به صحبت کردم: "خب اسمم رو که میدونی شیائو جان ، الان ۳۰ سالمه و......."

میخواستم حرفمو ادامه بدم که صدای بهت زده ی ییبو بلند شد: "تو ۳۰ سالتههه؟"
من: "خب آره چطور مگه؟‌"
ییبو: "داری باهام شوخی میکنی؟ تو ۶ ساااال از من بزرگتری لعنتی؟"
سری تکون دادم که گفت: "خدایا باورم نمیشه ، فکر کنم واقعا اصلا نمیشناسمت ، ادامه بده ببینم."

خنده ی کوتاهی کردم و ادامه دادم: "خب شغلمم که مشخصه ، از خوانندگی و موسیقی خیلی خوشم میومد و میاد ولی خب نشد برم.."

و ییبو دوباره وسط حرفم پرید و گفت: "واوووو واقعااا خوانندگی رو دوس داری؟ صداتم خوبه ، میگم یه چیزی برام میخونی؟"

با کمی تردید گفتم: "خیلی خب باشه.."
شروع به خوندن آهنگی کردم.
نور گرم افتاب آرام از پنجره به داخل می خزد

بوی ضعیف قهوه

ناگهان تو کنار من برگشتی

لبخند تو همانند ستاره ها درخشان است

کتاب داستان را باز کن و صفحات بعد را ورق بزن

من گفتم اگر ابر بتواند گریه کند باد با وزش خود آن را خشک خواهد کرد

تو پرسیدی " اگر باد با افسوس آهی بکشد چگونه ارام خواهد شد"

من خندیدم اما جوابی ندادم

آن طرف پنجره ها آسمان صاف است

شاید وقتی ابر گریه کند باد با وزش خود آن را خشک میکند

اما اگه باد با افسوس آهی بکشد چگونه ارام خواهد شد؟

من گفتم آن را رها کن

اما چطوری میتوانم رها کنم؟

اگر پرندگان مهاجر دست از پرواز بردارن

آیا زندگی طولانی و طاقت فرسا به نظر میرسد؟

آینده نقطه پایانی دارد؟

آیا این کافیست تا من را دور کنی؟

اگر پرندگان مهاجر دست از پرواز بردارن

آینده نقطه پایانی دارد؟

da~da~da  da~da~da~da~da

woah~~~woo~

اگه عاشق شدن برایت جزئی از یک رویاست

بعد از بیدار شدن ، چطوری دوباره بخوابم

𝙎𝙖𝙛𝙚 𝙋𝙡𝙖𝙘𝙚Where stories live. Discover now