P: 19

177 48 63
                                    

آقای تمشک و آقای توت فرنگی

تولد!
آخرین جشن تولدی که داشتم مربوط به آخرین سال مدرسه بود البته همچین جشنی هم نبود
کیکی که مادرم پخته بود و کادوی کوچیکی برای من
اما خیلی دوسشون داشتم هم کیک هم کادو هم خانوادمو

بعداز اون فقط یه‌کیک ساده‌ی کوچولو بود که توسط جونگ‌کوک از سوپرمارکت خریداری شده بود و یه‌کبریت جای شمع

که حتی فرصت نمیکردم آرزو کنم باید سریع فوتش میکردم
و سالی یه‌دونه کاندوم برای خاتمه دادن به باکرگی به‌عنوان هدیه
با این مغزش جای تعجب داشت که به تهیونگم همونو هدیه نمیداد

در اتاق رو باز کردم باید دوش میگرفتم و میرفتم گُلی که میخواستم رو با آخرین پول های موجود در زندگیم میخریدم

سرم پایین بود، بیخیال سمت حموم میرفتم
دستمو سمت دستگیره در بردم که صدای تهیونگ باعث شد کمی ترسیدم و شوکه شدم
"میخوای بری حموم جینی کوچولو؟ چه جالب منم همینطور"

جز باکسر چیزی تنش نبود و لعنت به جونگ‌کوک، مغز من تو این موقعیت به حرفش فکر میکرد؛ "واقعاً کوچولوعه؟"
از اون بیشتر لعنت به چشمام و ذهنم که یکیشون قفلی زده بود و اون یکی میگفت ' واو تو الآن عصای موسی رو به چشم دیدی '

"پاپی چی نگاهتو انقدر با خودش درگیر کرده که از دیدنش سیر نمیشی؟"
لحنش پر از تمسخر و شیطنت بود اما باعث شده بود چشمای احمق من پلک بزنه
"اژدها"

ابروهاشو بالا فرستاد و لباشو روی هم فشار داد اما نتونست بیشتر از یک ثانیه خودشو کنترل کنه و به معنای واقعی کلمه از خنده منفجر شد

من یه‌کند ذهن بودم که وقتی هول میشد همینجور هرچی دم دستش بود بیان میکرد
صداش که سعی میکرد خنده‌شو کمی کنترل کنه به گوشم رسید:
"پس اسمش اژدهاست من خیلی ازش پرسیده بودم ولی جوابمو نمیداد مثل اینکه با من قهر بود"

من واقعاً خجالت میکشیدم و اگه اینجا میموندم اون حرفا تموم نمیشد پس برگشتم و خواستم برم اما دستشو گذاشت روی شونم منو عقب کشید و از پشت بغلم کرد
"اشکالی نداره پاپی توام از همین داری"
آره ولی اونکه من دارم در مقابل اینکه تو داری اصلاً حق ابراز وجود نداره

کاشکی خودش ولم کنه چون قطعاً الآنکه ذهنم درگیر ابعاد اون بزرگوار بود اگه تکون میخوردم نظریه های جدید دربارش ارائه میکرد و اگه همینجور میموندم سعی میکرد منو با صحنه‌هایی که توی پورن‌هاب دیده بودم گول بزنه
و اون کوچیکوار رو تشویق به عرض اندام کنه

تصمیم گرفتم از دهن بیکفایتم کار بکشم و خودم رو از این وضعیت نجات بدم
"میشه ولم کنی"
"چرا؟"

باید پروو میبودم وگرنه تا چنددقیقه دیگه اون اژدها رو جایی بین روده هام پیدا میکردم
"اگه تو منو نمیترسوندی من قصدم رفتم به دسشویی بود"
"جینی از دوستت اژدها ترسیدی؟ چرا اونکه خیلی دوستت داره"

the one I have waited forWhere stories live. Discover now