P: 13

209 50 84
                                    

پاپا و پاپی؟!


"تو به نونا گفتی؟"
با ورودش به اتاق این حرفو با اخمای تو هم گفت
و من هم خیلی خونسرد جوابشو دادم:
"چیو گفتم؟"
"اینکه من تو رو زدم"
"اون پرسید لبت چیشده منم گفتم تو زدی فکر نمیکردم بابتش ناراحت بشی"
سمتم قدم برداشت
"اینکه نونا باهام قهره بنظرت باعث خوشحالیه؟"

پس یه‌وون باهاش قهر کرده
بهتر وقتی خودم قهر کردم جواب نداد و بازم کارشو تکرار کرد شاید اینجوری بفهمه
"خب میزدیش"
تقریباً رسیده بود کنارم
"جینی کوچولو مثل اینکه بهت یاد ندادن که چقولی چه کار بدیه"

بغل دستم روی مبل نشست و سمتم خم شد
تهیونگ واقعاً پروعه هنوز میتونه اینجوری توی چشمام نگاه کنه و از کار خوب و بد باهام حرف بزنه
دستشو روی رونم گذاشت
یکی از نقطه ضعفامو فهمیده ولی نمیدونه از روی شلوار این نقطه ضعف اصلاً وجود نداره
سرمو بردم جلوتر و خیره به چشماش گفتم:
"نه فقط بهم یاد دادن چطور فاحشه‌ی خوبی باشم"

ابروهاش توی هم پیچیده شد، دستشو از روی پام کنار زدم
"دیگه این حرفو نشنوم"
"چرا باز بزن تو دهنم کاری نداره که"
کاملاً جدی و عصبانی گفت:
"حتماً اگه یه‌بار دیگه این حرفو درباره‌ی خودت بشنوم بازم میزنم"
"من فقط چیزی که تو گفتی رو قبول کردم"

یهو داد زد:
"من گوه خوردم توام باید بخوری؟"
این بُعد از صداشو تا حالا رو نکرده بود
فکر کنم صداش تا بیرون رفت و اینکه تو شرکت بودیم اصلاً مناسب نبود

"اگه میدونستی گوهه چرا خوردیش؟"
" چون عصبانی بودم"
"چرا عصبانی بودی؟ عصبانی بودنت ماجرای گوه رو توجیه میکنه؟"
من کاملاً آروم بودم واقعاً آروم بودم چون از این اتفاق گذشتیم ولی تهیونگ با هر حرف بدتر عصبانی و اخم‌آلود میشد
وقتی جوابی نداد پرسیدم:
"چون داشتی حسودی میکردی؟ و تقاص اینکه تو حسودی میکردی رو دهن من باید میداد؟"

پوزخندی زد
"به کدومتون حسودی کنم؟ اون نامجون یا تویی که با یه‌معذرت خواهی فکر کردی چه اتفاقی افتاده و همه‌چیزو فراموش کردی؟"

کمی اخم کردم
"ببین باز داری شروع میکنی و تهش میخوای بگی من یه‌فاحشه‌ام که پاهاشو برای برادرت باز کرده"
"دهنتو ببند وقتی نمیفهمی چی داری میگی"
"فکر کردی اجازه میدم نامجون بازم گول یه‌هرزه رو بخوره؟"
سعی کردم لحنش وقتی این حرفو بهم میگفت تقلید کنم

لعنت بهش!
میتونم برق اشک رو توی چشماش ببینم از این وضعیت و مظلوم بازیش متنفرم از اینکه الآن عذاب وجدان گرفتم هم متنفرم
سرشو انداخت پایین، صدای آرومش به گوشم رسید:
"کاشکی من لال بودم اونوقت هیچوقت حرفای احمقانه بهت نمیزدم"

واقعاً کاش لال بودی همه از دستت در امان بودیم ولی اگه بخوای میتونیم خودمون یه‌کاریش کنیم فقط رضایت خودت و یه‌چاقوی تیز نیاز داریم بعد اون زبون سه متریت میتونه کف دستت باشه

the one I have waited forWhere stories live. Discover now