تهیونگ
بعد از ۱۰ دقیقه دردش تموم شده بود
تهیونگ:اوما کمک کن کوک ببریم آشپزخونهبقیه لطفا منتظر باشند تا بیایم
رو صندلی آشپزخونه کوک نشوندماومدم لباسش در بیارم که به مامانش اشاره کرد
خانم جئون: یه عمری پوشکت عوض کردم بچه
حالا قیافش کج و کوله میکنه این اینجاستخنده بلندی کردم و گفتم: پسرم با حیاست
جونگکوک: خب خجالت کشیدم یه لحظه
تهیونگ: اوما لطفا یه تشت آب و پارچه تمیز بده
لباس کوک رو با احتیاط در آوردم
نشانش دقیقا مثل من بود
ولی خیلی ظریف تر و زیباتر
یکم دستاش ملتهب شده بود و کمی خونریزی داشتخانم جئون: الهی نگاه دست بچم
کوک دست سالمش روی سینه هاش گذاشت
با لپ های قرمز که کلی خوردنی شده بود گفت:
تا کی زخم میمونه تهیونگپارچه خیس رو روی بازوی کوک کشیدم
و همزمان گفتم: تا ۵ دقیقه دیگه زخمی باقی نمیمونهبعد از اینکه خون دستش پاک کردم
رو به مادر جونگکوک گفتم:
اوما لطفا جونگکوک نگه دارید
ممکن موقع ترمیم اذیت بشهدست قشنگش بالا آوردم و زبونم رو روی
زخمش کشیدم و مکیدمجونگکوک: آههههه ته میسوزه ,چه اتفاقی داره میافته
با یه دستم رونش نگه داشتم
تا از سرجاش تکون نخوره
وتمام زخمش مکیدم و با زبونم خیس کردمجونگکوک چشماش از درد بسته بود
آخرین مک زدم و وایسادم تا زخم بسته بشهتهیونگ: چشمات بازکن توت فرنگی تموم شد
چشمای اشکیش بازکرد
با دماغ و لپای سرخ شده به من نگاه کردنتونستم نبوسمش آروم چشمای خوشگلش
بوسیدم و گفتم : دیگه تموم شد بیبیخانم جئون: وای کوک چقدر مارکت قشنگ
مبارکت باشه پسر عزیزملبخند شرمگینی زد و تشکر کرد
لباسش طلب کرد
صبر کن بیبی برم یه تمیز بیارم
اون یکی خونی شدهسریع دو تا یکی پله ها رو بالا رفتم به اتاق برسم
لباسش تو سبد لباس کثیف ها انداختم و یه پیراهن خنک برداشتم_________________________________________
جونگکوک
تهیونگ که رفت مامانم
با لبخند شرارت آمیزی به من نگاه کردجونگکوک: به چی فکر میکنی ؟
مامان : به اینکه چه پسر سکسی دارم
جونگکوک: مامااااان خیلی ذهنت کثیف شده
مامان: این یکی از مراحل مهم زندگی پسرم،مثلا خود تو حاصل همین مرحله زندگی
جونگکوک: هیس الان تهیونگ میاد
مامان: بیاد جلو روی خودش هم میگم،کی میریزه داخلت من نوه می خوام
جونگکوک: مامااااان
از خجالت داشتم آب میشدمتهیونگ با یه پیراهن گشاد و خنک اومد
تهیونگ: این بپوش بیبی
کمکم کرد بلند بشم
پیراهن مردونه پوشیدم
فکر کنم از لباس های ته بود
چون خیلی به من بلند و گشادجونگکوک: فکر کنم تو لباس گمشدم
تهیونگ: خیلی کیوت شدی
خنده خجالت زده ای کردم
رفتیم پیش بقیهجیمین: اااا جونگکوک مارکت رویت شد خودت
آب رفتی؟!مسخره ای نثارش کردم با تهیونگ رو مبل نشستیم
جین: آستین بده بالا مارکت ببینیم لونا
لبخند شیرینی از لونا صدا شدنم زدم
رو به تهیونگ گفتم: اجازه هست؟!
تهیونگ:البته عزیزم همه باید بدونند ما کی هستی
وقتی آستین زدم بالا مارکم دیدن تعجب کردن
مارکم به رنگ طلایی و سفید بود
و درخشندگی خاصی داشتیونا: قبول نیست منم از اینا می خوام
جین: خیلی خوشگله مارکت تبریک میگم
جیمین : رفیق به پای هم پیر شید
آقای جئون: خب به نظرم دیگه بریم بخوابیم همه حسابی خسته ایم ،فردا هم باید بریم بریم شرکت تهیونگ
تهیونگ: موافقم از همگی بابت زحمات تون تشکر میکنم ،تو شادی هاتون جبران میکنم
همه خداحافظی کردند رفتند
بابام و تهیونگ هم رفتند طفلکی ها خیلی خسته بودند
ولی من هنوز خوابم نمیومد ،فکر کنم به خاطر لمس مارکم توسط تهیونگ خواب از کلم پرید
جونگکوک: مامان من اینا رو جمع میکنم تو هم خسته ای برو بخواب
مامان: پس،تو چی ؟
جونگکوک: من خوابم نمیاد
مامان: باشه خرگوشم شبت بخیر
شب بخیر مامان
وسایل جمع کردم خونه رو تمیز کردم
از قسمت وسایل گیاهی روغن بنفشه رو برداشتم
با روغن سیاه دونه
رفتم بالادر اتاق که باز کردم
دیدم تهیونگ همونطور با لباس روی تخت افتاده
هیچوقت با لباس نمی خوابیدببین چقدر خسته بوده
که لباسشم در نیوردهروغن ها رو گذاشتم کنار تخت
شلوارم در آوردم
پیراهنم با یک نیم تنه عوض کردمنشستم رو تخت
تهیونگ: اومدی بیبیببخشید بیدارت کردم تهیونگی؟
تهیونگ : نه عزیزم خواب نبودم بدون تو خوابم نمیبره
سریع رفتم بغلش کردم و سر آلفای جذابم بوسیدم
همزمان دستم انداختم به کش شلوارش
بله عزیزان امروز کص دستیم فعال شده
و نا تمام این پارت آپ شد
ادامه پارت بعدی🥲😂
YOU ARE READING
Everlasting Love•°vkook•°
Fanfictionاولین فیکم حمایت کنید😉 جیمین: خرگوش احمق چرا انقدر غرغر میکنی باز کی تو پاچت گذاشته عین شتر رم کردی؟! جونگکوک: اولا جوجه زشت اونکه تو پاچش همه چی گیر میکنه تویی دوما اون اسب رم میکنه نه شتر !!.... ... .... امگا های قصه ی ما خاص اگر دوست نداری امگا...