his red lips

Mulai dari awal
                                    

+خودت پیرم کردی

بلاخره سهون تونست خندش رو کنترل کنه و حالت جدی ای به خودش گرفت، سرش رو سمت بکهیون برگردوند و با مکث لب زد

-بکهیون.. من...

و سکوت.. مشخص بود که از عمد حرفش رو نصفه گذاشته تا نگاه و توجه بکهیون به خودش برگرده و همینطور هم شد! بکهیون سرش رو چرخوند و حالا چشم تو چشم مرد روبروش منتظر ادامه حرفش بود

+تو؟

-من خیلی گشنمه!

لبخند زورکی ای تحویل بکهیون داد و چشمهای بادومیش رو ریز کرد.. داشت خودش رو لوس میکرد یا چی؟ بکهیون که از حالات سهون خندش گرفته بود لب پایینش رو بین دندونهاش گرفت و با تکیه دستهاش به زانوهاش از روی مبل بلند شد. کش و قوسی به بدنش داد و به همون حالت لب زد

+اوکی.. میتونیم از بیرون غذا سفارش بدیم!

سهون سری تکون داد و همراه بکهیون از روی مبل بلند شد. نگاهش رو از سرتاپای بکهیون چرخوند و به لبش زبون زد

-رستوران پسندمه. لباساتو عوض نکن

بکهیون که دست به سینه حرکات سهون رو دنبال و به حرفاش گوش میداد ناخودآگاه دو طرف لبهاش به بالا کش اومد و اوکی آرومی زمزمه کرد، منتظر به مرد روبروش خیره شده بود که بلاخره دست سهون سمتش دراز شد و نگاه سهون متقابل روی چشمهاش بود.. و دوباره حرکتی که بکهیون انتظارش رو نداشت اما اتفاق افتاده بود. این همون سهونی بود که بکهیون میخواست.. همون سهون مهربون و غیرتی که با خنده هاش بکهیون رو صدها هزار بار جذب خودش میکرد، این خودش بود.
انگشتهای کشیدش رو بین انگشتهای نرم و سفید سهون فرو برد و دستش رو گرفت.. باهم از ویلای چانیول که حالا خودش و دوست دخترش توش نبودن و فضای خونه صدای خنده هاشون رو کم داشت بیرون اومدن. بکهیون با کشیدن نفسی عمیق هوای آزادی که توی حیاط ویلا در چرخش بود و گهگاهی همزمان با تکون دادن درخت ها صدای دلنشینی ازشون میساخت وارد ریه هاش کرد و دو طرف لبهاشو به بالا کش داد

+هوای اینجا واقعا عالیه

سهون که چند ثانیه به بکهیون خیره مونده بود و لبخند روی لبهاش رو با نگاهش آنالیز میکرد با صدای بکهیون به خودش اومد و هومی زمزمه کرد.. حالا دیگه سهون بکهیون رو واقعا دوست داشت. نه به عنوان دوست.. بلکه به عنوان شریک زندگی!

از حیاط ویلا خارج شدن و قدمهاشونو هم زمان و هم اندازه با هم برمیداشتن، نگاه سهون گهگاهی به قدم‌های بلندش می افتاد و گهگاهی هم به روبروش خیره میشد. برخلاف اون بکهیون درحال لذت بردن از فضای سرسبز کنار جاده بود. یک طرف جاده کوهستانی و طرف دیگه جاده رو درختهایی پوشونده بودن که پشتشون همون رودخونه ای بود که چند روز پیش چانیول اونها رو برای دیدنش بیرون آورده بود‌‌. چند لحظه ای سکوت بینشون حاکم بود که برای اولین بار این سکوت با صدای سهون شکسته شد.

MirageTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang