همیشه دلتنگ بود

دلتنگ مادری که نمیدونست دقیقا کجا باید بره تا بهش ادای احترام کنه

یه سنگ قبر چیزی نبود که بتونه به اسم یه ارزو باشه

مطمئن بود اگر میدونست مادرش کجاست حتی یه اینچ هم از مزارش فاصله نمیگرفت

عجیب نبود که با هر حرفی یاد مادرش بیفته

حتی یه سلام ساده اون رو یاد عزیز از دست رفته اش می انداخت

ولی مگه زندگی همین نبود

پاییز پشت پاییز

اونقدر تکرارش میکنه تا حتی اسم خودت رو از یاد ببری

میون غصه ها رهات میکنه

در حالی که با بیرحمی بال ارزو هات رو میشکنه

و تو مجبوری همزمان که به درد بال های شکسته ات فکر میکنی

دنبال راهی باشی تا توی سوز سرمای زمستون تلف نشی

کیونگسو برگه و خودکاری رو جلوش گذاشت

گیج شده به چشم های منتظرش نگاه کرد

اون که حرفی برای گفتن نداشت

+خب تعریف کن ... هنوز تو کتم نمیره پارک چانیول جاکتش رو بهت داده باشه !

-ایییششش دقیقا اون هیچیش شبیه ادمای عادی نیست تاحالا ندیدم غیر از سهون با کسی گرم بگیره !

لوهان بلافاصله بعد از حرف کیونگسو روش رو برگردوند و توی ادامه ماجرا خودش رو جل کرد :/

بعد طوری که بکهیون متوجه نشه قیافش رو کج کرد و برای کیونگ ادا در اورد :

" اینم از بخت سیاه منه ! "

لوهان خیلی وقت قبل یه کراش نصفه نیمه روی سهون زده بود

درست توی همون مهمونی کوفتی که با پدر و مادرش رفته بودند

هر چند ان چنان خاطره خوبی به حساب نمی اومد و میشه گفت فااااک ، یه فاجعه بلفطره بود !!

ماجرا از این قرار بود که دوسال پیش به مهمونی که میزبانش خانواده اوه بود دعوت شدن

پدر سهون شهر دار سئول بود و درست نمیدونست شغل پدر خودش میتونست چه ربط فاکی به این موضوع داشته باشه که اونا رو هم دعوت کرده بودند

این مهمونی رسما جز به دار کشیدن ابروشون چیزی براش به همراه نداشت

و البته که تمام این به گند کشیده شدن رو خودش تنهایی بدون نیاز به کمک کسی پیاده کرده بود

چیزی به پایان اون مراسم خسته کننده نرسیده بود که اهو کوچولوی درونش شروع به ورجه وورجه کرد واین یعنی تا یه کرمی نریزه اروم نمی گیره

پس به سرش زد برای اولین بار دست از پاستوریزه و ایده آل بزرگ شدن برداره !

این فکر هنوز پردازش نشده به تایید رسید و آهوی کنجکاو درونش یواشکی به سمت میز شراب ها کشیده شد

Sound Of Silence🌼|Chanbaek Donde viven las historias. Descúbrelo ahora