Part 3(Avoiding)

239 66 91
                                    

Avoiding

افتاب راه نفوذش رو به اتاق سرد و تاریکم پیدا کرده بود و من نا توان تر از این بودم که در مقابل گرمایی که به تنم هدیه میداد مقاومت کنم و لب به خنده کش نیارم

زندگی من پر از همین اندک هاست

پر از همین بی تابی های کوچک لطیف

در من چیزی به اسم نوازش شدن بعد از رفتن تو مُرد

اما تو هنوز در وجودم زنده ای

حس لمس دستات رو دیگه به یاد نمیارم

حتی به یاد نمیارم که چطور از این حس لذت میبردم

از این که نجوا های مادرانت رو هر روز توی گوشم بشنوم ؛ خیلی وقت هست که محرومم

من هر روز دلم برای تو تنگ میشه

تو چطور ؟!
هنوز من رو به یاد داری؟!

احمقانه است اما دلم میخواد حتی این تابش نور رو از سمت تو بدونم

من حالم خوبه

اگر بخوام کمی از روز مرگی هام بگم شاید اینا برات جالب باشه

زمزمه های مردم احمق همیشه مثل هم دیگه ست

نمیدونم روزای اونا تو این سن چجوری میگذشته که همیشه ارزوی برگشتش رو دارن

سپری شدن این روز ها اصلا جالب نیست

فقط زمان مدام جلو میره

گاهی خیلی تند گاهی خیلی کند

و هر روز مدام تکرار میشه

مامان این جا همه دوست دارن به کودکی شون برگردن

به اون زمانی که بی قید و شرط توی کوچه ها میدویدند و دقدقه های بزرگ تر ها رو به سخره میگرفتند

اما مامان ، آیا منم اجازه دارم دلتنگ اون روز ها بشم ؟!

وقتی بچه بودم تو بودی
درد بود
گریه بود
و زندگی ؟!

راستش درست نمیدونم معنای زندگی چیه

اما عموم مردم میگن همین روزایی که داره میگذره ست

اگه حق با اونا باشه دلم میخواد زود تر تموم بشه!

مامان ، الان که فکرش رو میکنم حرف زدن با تو هم یکی از روتین های زندگیم شده

البته که هنوز هم درد هست
گریه هم هست
اما مگه تمام این ها تاوان زنده بودن و زندگی کردن نیست ؟!

هر روز بعد از مرور همه اینا به این فکر میکنم که اگر تو بودی باز هم باید به همراه من تاوان میدادی
این جور موقع ها از این که نیستی یه کوچولو خوشحال میشم

حداقل دیگه مجبور نیستم چهره خونی و زخم الودت رو به یاد بیارم
چون از یادم رفته !

خیلی پسر بدیم مگه نه ؟!

Sound Of Silence🌼|Chanbaek Место, где живут истории. Откройте их для себя