Part 9(For Thanks)

184 48 78
                                    

For thanks ...

هر طوری که بود از اون جهنم خودش رو خلاص کرده بود و به مدرسه رفته بود

با این حال بازم تضمینی نبود که مثل روز های قبل طعم خون رو توی دهنش حس نکنه

فقط امیدوار بود این اتفاق دوباره تکرار نشه

هر چند میتونست مثل بقیه روزهای زندگیش یه امید واهی باشه

در لاکرش رو باز کرد تا کیفش رو بذاره و کتاب این زنگش رو بیرون بکشه

همزمان کت چانیول توی لاکر براش دلبری میکرد غافل از این که بکهیون هیچ جوره نمی دونست چجوری باید این کت رو بهش برگردونه

درواقع دلش میخواست بابتش ازش تشکر کنه اما طبق معمول زبونش باهاش را نمی اومد

تصمیم گرفت قبل از عملی کردن کارش یکم از کیونگسو ایده بگیره

راستش تا حالا هیچکس جز کیونگسو و لوهان کای رو صرفا بخاطر اون انجام نداده بودن و بکهیون برای تشکر کردن از اون ها نیازی به کلمات نداشت
همیشه کلماتش رو از توی چشماش میخوندن

برای کسی مثل بکهیون که کمتر وقتی از زبونش برای حرف زدن استفاده میکرد

چشم ها بیش از اندازه مهم بودن

اون بهتر از هرکسی میتونست معنی نگاه ها رو بفهمه

برخلاف گوش که فقط چیزی رو که به زبون میومد براش مهم بود

بکهیون از طریق چشم هاش ، گردی رو که از قلب روی چشم نشسته بود رو لمس میکرد

یعنی همون احساس واقعی ...

" میگن چشم ها دروغ نمیگن
اما راز پشت چشم های درشت تو چیه
چرا این جوری بهم نگاه میکنی ؟!
به جای ذول زدن بهتر نیست لااقل تو که میتونی از کلمات استفاده کنی ؟!
من برای کشف راز چشمات زیادی خسته ام
نمیشه فقط این بار خودت اولین قدم رو برداری ؟!
نکنه تو هم مثل من کلمه هات رو گم کردی؟! "

اتصال چشم هاشون رو با قرار گرفتن کیونگسو روی صندلی کنارش قطع کرد

اون چشم ها براش سرگرم کننده بودن

اما نه حالا که انقدر خسته به نظر میرسیدند

+سلام بکهیونی ... خوبی ؟!

در جواب لحن بشاش کیونگسو سرش رو به معنای مثبت تکون داد

این سوال خیلی مضخرف بود

اصلا نمیدونست چرا هر بار بهش جواب میده

مگه تو زندگیش چه درست سرجاش قرار داشت که باید میگفت حالش خوبه

اون هیچ چیزی برای دلخوشی نداشت

حتی یه قبر خالی برای زار زدن بالای سرش

Sound Of Silence🌼|Chanbaek Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang