part 44

7.4K 774 440
                                    

اگر همه چیز رو میدونستیم شاید خیلی ها رو میبخشیدیم؛
تصور کنید که تو جنگلی قدم می زنین و سگ کوچیکی رو می بینین که کنار درختی نشسته، همونطور که به اون سگ نزدیک می شین، یهو به شما حمله میکنه و دندونهای تیز خودش رو نشون میده، شما وحشت زده و عصبانی میشین، اما ناگهان متوجه می شین که یکی از پاهای سگ در تله ای گرفتار شده، به سرعت حالت ذهنی شما از خشم به سوی نگرانی و ترحم تغییر میکنه؛ چون متوجه شدین که حالت پرخاشگری سگ از جایگاه آسیب پذیری و درد نشات می گیره.. این موضوع در مورد همه‌ی ما صدق می کنه، خشم ناشی از جهله..

ما هرگز نمیدونیم ادمی که روبروی ما قرار گرفته در حال چه مبارزه روحیه یا از چه مبارزه ای برگشته..

جونگکوک بعد از حموم گرم و طولانی که داشت دردش کمتر شده بود. سشوار رو روی میز گذاشت و با قدم های آروم از اتاق بیرون رفت، عمارت ساکت بود و نگاه کنجکاو جونگکوک دنبال تهیونگ میگشت، دستی به گردنش کشید و از پله ها پایین رفت

+ داخل عمارت نیست، دنبالش نگرد

جونگکوک با صدای هیون به خودش اومد و نگاهشو به هیون که روی کاناپه لم داده بود و دختر نیمه برهنه ای روی پاهاش نشسته بود داد، ابرویی بالا انداخت و جلوتر رفت و روی مبل رو به روی هیون نشست

- چرا فکر کردی که دنبال کسی میگردم؟

هیون پوزخندی زد و موهای دختر رو پشت گوشش انداخت

+ تهیونگ همیشه توجه و نگاه همه رو به خودش جذب میکنه... نگاه و توجه توام از این قاعده مستثنی نیست...

جونگکوک به سختی نگاهشو از اندام خوش تراش دختر گرفت و به هیون داد. اونا هرچیزی که میخواستن توی زندگیشون داشتن؛ پول.. قدرت.. ثروت.. عمارت های آنچنانی.. دخترایی که تو گرونترین بارها هم نمیشد پیداشون کرد.. فکر کردن به اینا باعث شد دوباره تو خیالش با خودش درگیر بشه

+ اینو نگفتم که بری تو فکر تهیونگ...

جونگکوک که تو عالم خودش سیر میکرد با این حرف هیون تک سرفه ای کرد و دوباره نگاهش روی دختر که اغواگرانه بدنش رو برای توجه و رضایت هیون کش و قوس میداد قفل شد. هیون که رد نگاه جونگکوک رو گرفته بود تک خنده ای کرد و ابرویی بالا انداخت

+ آدمای این عمارت به هیچ چیزی انقدر با حسرت نگاه نمیکنن جونگکوک... مخصوصا به یه هرزه! مثل اینکه تهیونگ به افرادش خیلی سخت میگیره...

جونگکوک با این حرف، بی حوصله دستی به موهاش کشید

- میدونی... این دنیا کم توی دلم عقده نکاشته... ولی خب به تخمم!

هیون جلوی نگاه کاوشکر جونگکوک دستشو از گردن دختر تا رون پاش میکشید و گاهی لپ سفید و نرمشو تو دستش میگرفت

+ تو فرصت های زیادی داری... منتها نمیدونی چطور به بهترین نحو ازشون استفاده کنی..

- من راه خودمو بلدم و گنده تر از توام نمیتونن جلومو بگیرن! یمدته زندگیم و چرخ پنچرش گیج و سردرگمم کرده، ولی همیشه که شب نمیمونه... میمونه؟

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now