part 33

8.5K 1.1K 886
                                    

آدم‌های ساده به ما یاد میدن چطور چاقوهای دیگران رو از قلبمون در بیاریم، ولی به دیگری چاقو نزنیم و بگذریم

بگذریم و اون ها رو به جریان بزرگتری بسپریم...
به زندگی...

تهیونگ با بهت نگاهی به جونگکوک کرد و همونجور که به چشمای جونگکوک خیره شده بود گوشی رو محکم تر تو دستش فشرد

+ نامجون به خودت بیا... امکان نداره انقدر زود اکسیژنش تموم بشه...

- ولی تهیون...

با ضربه محکمی که به سرش خورد حرفش نصفه موند و چشماش سیاهی رفت و روی زمین افتاد. جین نفس حبس شده اش رو بیرون داد و سنگ رو کنار انداخت، بلند شد و گوشی رو از روی زمین برداشت

+ سلام عرض شد جناب کیم...

تهیونگ با شنیدن صدای جین چشماش گرد شد و اخم غلیظی بین ابروهاش نشست

+ ت..تو... چه بلایی سر نامجون آوردی؟

با عصبانیت داد زد که باعث شد جونگکوک لرزی کنه. جین به نامجون که از سرش باریکه خون جاری شده بود نگاه کرد و پوزخندی زد

+ اگه تا یه ربع دیگه با جونگکوک و جیمین اینجا نباشی، دوست عزیزت تو قبری که برای من کنده دفن میشه

تهیونگ همین که خواست جوابی بده صدای بوق ممتد مانعش شد، خنده حرصی کرد و گوشی رو پایین آورد

+ هر لحظه داره چیزای جالب تری اتفاق میفته...

شوگا بلند شد و با شک و تردید به تهیونگ نگاه کرد

- چیشده؟

+ همون روزی که جین رو براید استایل تو بغل نامجون دیدم میدونستم ختمشون بخیر نمیشه... لعنتی معلوم نیست چه بلایی سر نامجون آورده و حالا منو تهدید میکنه!

شوگا دندوناشو روی هم فشرد و به سمت جونگگوک هجوم برد، دستاشو دور گردنش حلقه کرد و فشار داد

- همه چی از گورِ توعه حرومی بلند میشه، ارزش گذاشتن برای شما سه نفر عین خریته

+ ولش کن شوگا!

تهیونگ داد زد و شوگا رو عقب کشید، داخل وان رفت و صورت جونگکوک رو گرفت

+ خوبی؟ چیزیت نشد؟

جونگکوک چند بار سرفه کرد و سرش رو به معنای نه به چپ و راست تکون داد

+ بلند شو عزیزم، هیونگت پیش ما نمیاد، ما میریم پیشش...

***********

به نیم رخ زیبا و خط فک جذاب تهیونگ نگاه کرد و لبخندی زد، به دست های کشیده اش که چطور رانندگی میکردن و نگاهی که هر چند ثانیه از آینه به نگاهش گره میخورد. خوشحال بود که بالاخره هیونگش رو میبینه، چیزی از حرفای پشت تلفن تهیونگ نفهمیده بود و نمیخواست فکرای بد به ذهنش راه بده

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now