part 41

8.1K 1K 704
                                    

آدم گاهی اشتباهی می‌کنه که دلش می‌خواد بعدش فقط محو شه. بعضی وقتا می‌دونه حرفش اشتباهه‌ها، ولی چشمشو می‌بنده و می‌زنه! اون لحظه فکرش کار نمی‌کنه، عقلش بسته می‌شه و اگه بچه‌ی سه ساله باشه از اون بهتر رفتار می‌کنه.

حقیقتا کاش توی رویای پریشب گیر می‌کردم به جای اینکه کابوس دیشب رو زندگی کنم...

جین با تردید و اضطرابی که به طور واضح توی چهره اش دیده میشد لبخندی زد و دستشو روی سینه لخت نامجون کشید. نامجون نگاهشو به دست جین داد و بهش اجازه داد با لمس بدنش کمی احساس راحتی کنه

+ مورد پسنده؟

نامجون با لحن خماری گفت و به چشمای جین خیره شد، جین دستشو پایین تر برد و نوازش کرد

- بد نیست...

نامجون ابروهاشو بالا انداخت و صورتش رو پایین برد، لیسی به گردن جین زد و گاز ریزی ازش گرفت

+ میخوام بدونم وقتی روی تختم بالا پایین میشی و از شهوت نفست به شماره افتاده... بازم میگی بد نیست؟

جین صورتش بیشتر رنگ گرفت و نگاهشو از نامجون گرفت، نامجون از روی جین بلند شد و براید استایل بغلش کرد و به سمت پله ها حرکت کرد

+ سبُکی‌... نسبت به قدت...

جین با خجالت سرشو به شونه نامجون تکیه داده بود و حرفی نمیزد، یه لحظه چشمش به پله ها افتاد و نزدیکی دیوار رد کمرنگ خونی رو دید، بدون پلک زدن رد خون رو دنبال میکرد. نامجون به بالای پله ها رسید و به سمت چپ راهرو حرکت کرد

پله ها تموم شده بود اما رد خون نه...

- ن..نامجون

+ جانم عزیزم؟

جین کمی خودش رو عقب کشید و به نامجون با لبخند کوچیک اما همیشگی نگاه کرد

- من... خب... یعنی... میشه فعلا انجامش ندیم؟

+ به اتاقم رسیدیم جین... نگران نباش عزیزم... من با بدنت مثل مجسمه شکستنی رفتار میکنم...

جین نیم نگاهی به دری که نامجون رو به روش ایستاده بود انداخت، رد خون... به اتاق نامجون ختم میشد...

نامجون لبخندش کمرنگ تر میشد و رفته رفته حس بدی از نگرانی و تردید جین بهش دست میداد. جین چشماشو بست و نفس عمیقی کشید

" آرومش کن جین... تو از پسش برمیای "

با خودش گفت و سریع پلکاشو باز کرد، لبخند گرمی زد و دستاشو قاب صورت نامجون کرد، با انگشت شست گونه هاشو نوازش کرد و نفسشو تو گردن نامجون خالی کرد، صورتشو جلوتر برد و بوسه به ظاهر پر احساس و عمیقی به لب های نامجون هدیه کرد

نامجون به آرومی جین رو پایین گذاشت و انگشت اشارشو از لب های جین تا جایی که دکمه های باز بلوزش اجازه میداد کشید، جین لرزی کرد و نگاهشو به قطره های خونی که از زیر در به داخل اتاق ادامه داشت داد

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now