part 3

8.4K 1.2K 245
                                    

گاهی با خودت فکر میکنی پس دنیا کی قراره اون روی سکه رو نشونم بده ؟ کی قراره زندگیم یه تکون اساسی بخوره و از این فلاکت دربیام؟

اما هیچوقت فکر نکردی که اون تکون اساسی میتونه اونقدر قوی باشه که ویرونت کنه ...

صداهای مبهمی میشنید و سردرد بدی داشت . چشماشو باز کرد تا موقعیت اطرافشو درک کنه ولی تار میدید ، چشماشو با دست مالش داد تا کمی از تاریش رفع بشه

اینجا ... اینجا دیگه کدوم جهنمی بود ؟

تو یه لحظه همه چی یادش اومد... اون کانگ عوضی!جونگکوک هنوز یه روز وقت داشت

اتاقی که توش بود چیزی جز یه تخت وسطش نداشت

چشمش به در خورد و مثل برق از جا پرید و به سمت در رفت

همونطور که حدس میزد در قفل بود . لگد محکمی به در زد :

- درو باز کن عوضی ! حق نداری منو اینجا زندانی کنی . من هنوز يه روز وقت دارم ... دِ میگم این در کوفتی رو باز کن تا نشکستمش !

قفل در چرخید و باز شد . جونگکوک چند قدم عقب رفت و به چهار تا بادیگاردی که به سمتش میومدن خیره شد

- ش... شما کی هستین ؟ برید بگید خود حرومزادش بیاد ! این اداها چیه ؟ هوی با شمام ! نزدیکم نشین!

یکی از بادیگارد ها به سمت سه نفر دیگه برگشت :

+ رئیس گفتن آسیبی بهش نرسه ، فقط دستاشو ببندید و سریعتر سوار ماشینش کنید

جونگکوک جلوی صورت بادیگارد بشکنی زد تا توجهشو جلب کنه :

- هوی ... محض اطلاعت با دیوار حرف نمیزنم . رئیس دیگه کدوم خریه ؟ چی میگین برا خودتون؟

دو نفر از بادیگارد ها از دو طرف بازوی جونگکوک گرفتن و بادیگارد دیگه ای دستاشو از پشت بست و اون رو به سمت ماشین بردن

جونگکوک پاهاشو تو هوا تکون میداد و فحش و ناسزا میگفت . بالاخره بعد از مورد عنایت قرار دادن جد و آباد کانگ و چهار تا بادیگارد تو ماشین نشست

چشم چرخوند تا بتونه راه فراری پیدا کنه ، دوتا بادیگارد جلو و دوتا هم پشت و خودش بین اون ها با دستای بسته !

فقط یه احمق تو این وضعیت به فکر فرار میفته ...

بیخیال فرار شد و ساکت شد تا کمی فکر کنه :

" نکنه اینا دزدن ؟ کانگ هم که اونجا نبود . نکنه فکر کردن اون کیف رو برای خودم برداشتم و بهشون دروغ گفتم ؟ یا نه ... شایدم فکر میکنن بچه پولدارم و میخوان جیب بابای نداشتمو تیغ بزنن ! "

با این فکر به سمت یکی از بادیگاردا برگشت :

- برای چی منو دزدیدین؟ من اون کیف رو برای خودم برنداشتم ...اون کیف لعنتی رو دزدیدن ! من هیچ پولی ندارم که بهتون بدم . تو جیبم میشه گل کوچیک بازی کرد... تنها کاری که دارید میکنید برای حمل من بنزین هدر میکنید ، اونم تو این گرونی...

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now