part 37

8K 1K 330
                                    

حس علاقه داشتن به کسی که ازش متنفر بودی و همیشه عذابت داده، درست مثل اینه که توی یه بستنی فروشی باشی و هم دلت همه‌ی طعما رو بخواد و هم این‌که هیچ طعمی رو واقعا نخوای.

مثل این‌که بخوای با گیتار الکتریکی قطعه مرغ سحرو با تک‌تک تحریراش بزنی و پیتزا با طعم کله‌پاچه درست کنی...

با رفتن تهیونگ و جونگکوک و خالی شدن سالن عمارت، به جین که چشماشو بسته بود ولی پلکاش خیلی ریز تکون میخوردن نگاه کرد و لبخندی زد

+ مجبور نیستی انقد خودتو اذیت کنی...

جین چشماش رو باز کرد و به زمین خیره شد، ثانیه ای بعد خنده مصنوعی کرد و سرش رو بالا آورد، به چشمای نامجون خیره شد و صورتشو با دستاش قاب گرفت

- نمیدونستم بغلت و نوازش دستات انقدر آرامش بخشه

نامجون با این حرف پوزخندی زد و تو یه حرکت از کمر جین گرفت، روی مبل خوابوند و روش خیمه زد

+ بلد نیستی بازی کنی عزیزم...

جین لبخندشو خورد و نگاه سردشو به نامجون دوخت

- آره... بلد نیستم برای یه آدم عاقلی که خودشو زده به دیوونگی دلبری کنم!

+ تو بدون هیچ تلاشی دلبری...

نامجون گفت بیشتر روی صورت جین خم شد

+ اولش برای سرگرمی اون کارو میکردم... ولی الان میخوام خودم باشم... خوده واقعیم...

- افکار و رفتارت اینو نمیگه!

جین با اخم گفت و سعی کرد نامجون رو از روی خودش بلند کنه، با اینکه خودش قد بلند بود و خیلی هم لاغر نبود، اما در برابر هیکل نامجون کوچیک به نظر میومد

+ منو بشناس جین، دربارم کنجکاوی کن... من چیزای زیادی برای نشون دادن دارم...

نامجون گفت و چشمای کشیده اش روی لبای برجسته جین متمرکز شد

- من هنوزم به خلاص شدن از دستت امیدوارم، بعد تو میگی دربارم کنجکاوی کن؟

+ میدونی... همیشه تظاهر به قوی بودن و شکست ناپذیر بودن جواب نمیده، یه وقتایی باید گاردتو بیاری پایین...

جین از نزدیکی بیش از حد نامجون نفسشو صدادار بیرون داد و مضطرب چند بار پلک زد، نامجون دستاشو دو طرف سر جین گذاشت بود و بهشون تکیه داده بود تا وزنش جین رو اذیت نکنه

- من از جنگیدن خسته نمیشم! ولی... از اینکه نمیدونم دارم برای چی میجنگم خسته میشم... من... من خیلی سردرگمم

+ فقط چشماتو ببند و خودتو به من بسپر... من متفاوت از اون چیزیم که بهت نشون دادم...

خنده جذابی کرد و دست جین رو گرفت، بالا آورد و روی قلبش گذاشت و ادامه داد

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now