"چهاردهم: فراموشش کنیم!"

699 158 96
                                    

نفسِ عمیقش رو بیرون داد و همونطور که یک دستش رو به میز تکیه داده بود، قاشقی از کورن‌فلکسِ هایی که داخلِ شیر غرق شده بودن، خورد. از دیشب مادرش کلی سینجینش کرده بود و با اخم و تخم براش خط و نشون کشیده بود که پسرِ موبنفشِ مستی که بدونِ معرفی کردنش به اتاق خوابش برده بود و بعد از اون هم خودش رویِ کاناپه‌ی هال به سر برده بود، هویتش چیه. تهیونگ هم خدا و پیامبرانِ آسمانیش رو قسم خورده بود که اون دوستِ صمیمیشه و کسی نیست که کرده باشتش. حالا هم اون زنِ مسن دست به سینه جلویِ جزیره‌ی آشپزخانه ایستاده بود و به خوردن و هورت کشیدنِ پر سر و صدایِ پسرش زل زده بود.

_اون پسره کیه؟!

قاشق رو تویِ کاسه تقریباً خالی شده ول کرد و دستی به صورتش کشید:
_مامان... به جونِ بابا قسم اون دوستِ صمیمیه. همین!
کمی جلوتر اومد و یک ابروش رو بالا داد و اون هم متقابلا مثلِ پسرش دست هاش رو به لبه‌ی جزیره تکیه داد:
_من نگفتم شوهرته! چرا انقدر مست و شل و ول بود؟
پسر با ناخن هایِ بلند شده‌اش کفِ سرش رو خاروند و از حالتِ خمیدگی در اومد و با گذاشتنِ کاسه‌ی کثیفش تویِ سینک، جوابی به مادرش نداد.

قطعا نمیتونست بگه دوستِ صمیمیش تا خرخره مست کرده بود و بعد از بوسیدن و مالیدنِ هم، با تفکر راجع به اینکه پدربزرگِ جونگکوک با دیدنِ مستی و شل و ولیِ پسرموبنفش اون رو از خونه بیرون پرت میکنه، تصمیم گرفت همون اولش به خونه‌ی خودش ببرتش که یهو شهید ندن. با یادآوریِ کاری که دیشب کرده بودن، به دلیلِ اینکه خودش رو لو نده، جلویِ لبخندش رو با گاز گرفتنِ لب پایینش گرفت و نگاهش رو از مادرِ اخمالوش به زمینِ سرامیک شده داد.

زن کمی جلو اومد و با ایستادن جلویِ پسرِ هرکولش- که البته در مقابلِ هیکلِ نحیف و کوچکِ مادرش هرکول حساب میشد- سرش رو بالا آورد و به سرِ پایین اومده‌ی پسرش نگاه کرد. لبخندی آروم زد و با بالا آوردنِ دست هاش انگشت هاش رو دورِ صورتِ تهیونگ قاب کرد و با بالا اومدنِ نگاهِ پسرمومشکی، لبخندش رو عمیق تر کرد:
_تهیونگ عزیزم.. میدونی که من نمیخوام سینجینت کنم و فکر کنی یک وقت بهت شکی چیزی دارم. تو خودت عاقل و بالغی و من فقط صلاحت رو میخوام! سعی کن گیرِ آدم هایی نیافتی که بعده ها باعثِ پشیمونیت بشن. ربطی به سن هم نداره!
پسر لبخندی زد و با بالا آوردنِ دست هاش، اون هارو روی دست های مادرش گذاشت و سرش رو به آرومی و متانت تکون داد و تا خواست با باز کردنِ دهانش چیزی بگه، نگاهش به پشتِ مادرش و به جونگکوکی که دست هاش رو روی چشم هاش میکشید و یک لنگه‌ی شلوارِ پایین کشش بالا تر رفته بود و لنگ های جورابش و موهای روی هوا رفته‌اش ریختش رو بهم ریخته تر میکردن، افتاد.

مچ های مادرش رو گرفت و دست هاش رو از خودش جدا کرد و بی اهمیت به زنِ روبه روش که حالا سرش رو چرخونده بود و با چشم هاش جونگکوک رو آنالیز میکرد، به سمتش حرکت کرد. پسرموبنفش مالشِ دیگه ای به چشم هاش داد و بعد با چشم هایی که دیدشون هنوز هم تار بود، نگاهش رو بالا داد و با دیدنِ پسربزرگتر که به سمتش حرکت میکنه، چشم هاش کمی گشاد شدن و با استرس شروع به جوییدنِ پوستِ لبِ پایینش کرد و همین امر باعثِ گرفته شدنِ چهره‌ی تهیونگ شد. با رسیدن به فاصله‌ی نزدیک از پسرکوچکتر که حالا کمی سرش رو بالا گرفته بود تا به اون نگاه کنه، زمزمه کرد:
_نکن.

𝗣𝘂𝗿𝗽𝗹𝗲 𝗠𝗼𝗷𝗶𝘁𝗼 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄Where stories live. Discover now