"یک: سوراخِ دیوار"

1.9K 371 275
                                    

شاید تهیونگ، زیادی به شانسِ خودش و همچنین کارمایِ محترم اعتماد داشت. چون "مثلا" قرار بود، اون جرعت حقیقت فقط برایِ خالی کردنِ کرم های خودش و جونگکوک باشه. اما حالا بعد از تقریبا دو ساعت و سوال‌ها و جرعت های کثیفِ بورا، آبرویِ نداشته‌ی همشون، به گایِ سگ رفته بود.

بخاطرِ همین، جونگکوک همیشه عقیده داشت جرعت حقیقت خودِ کلیشه‌‌ی سگیه که پسر حاضر بود روش برینه!
خدایی این مسخره نبود که همچین سوال هایی بکنن که صدرصد تو زندگیشون هیچ تاثیری نداره و قطعا جاشون رو تنگ نمیکنه!؟

به پسرِ بزرگتر نگاه کرد که بعد از حقیقتی که ازش پرسیده بودن، پکر و افسرده، به میز زل زده بود و صداهایِ خنده های دیگران، براش مثلِ اسلوموشنِ فیلم‌ها شده بودن!

چون پناه بر خدا! کی جز بورا میتونست همچین سوالِ چندشی رو بپرسه؟! 'تاحالا شده طعمِ خودت رو بِچشی؟'
جونگکوک بخاطرِ شناختِ چندین و چند ساله ای که از تهیونگ داشت، مطمئن بود دیگه پسر، بعد از این سوال، اون آدمِ سابق نمیشه!

بعد ازینکه، پسرِ بغل دستش، بطریِ سبز رنگِ سوجویِ ارزون قیمت رو دوباره روی میز چرخوند و این بار هم سرِ بطری به جونگکوک نیوفتاد، عصبی بلند شد و با اخم، غرشی کرد:
_هییی! بسه دیگه تخم سگاا! آهن ربایی چیزی گذاشت تو خودتون بطری میچرخه به سمتِ شما همش؟!

بورا که قیافه‌ی شاداب و خندانی داشت، نیشخندِ کجِ معروفش رو زد:
_چرا تو باسنمون آهن ربا گذاشتیم. میخوای برای توهم بزارم؟!
جونگکوک سوراخ دماغ هاش رو گشاد کرد و با کج کردنِ دهنش، انگشتِ وسطِ دستِ راستش رو بالا آورد و رو به پسری گرفت که حالا با خنده بهش زل زده بود!

تهیونگ اخمی کرد و بعد ازینکه، بازوش رو تکون داد تا هوسوک که مثل آدم هایی که نعشه‌ن، از روی شونه‌ی سفت اما راحتش، کنار بره، هوسوک اخم کرد و با باز و بسته کردنِ دهنش، با دو دوست به بازویِ ورزیده‌ی پسر چسبید. آهی کشید و با کشیدنِ انگشت های کشیده‌ش روی چشم هاش، در خیالش پایِ وسطش رو درونِ تمومِ سوراخ هایِ شانسِ زندگیش فرو کرد!

اما همون دقیقه که میخواست بلند شه و کونش رو به سمتِ جمعیت بکنه، دوباره صدای چرخیدنِ بطری تو گوش هاش نجوا شد و گوشِ داخلیِ تهیونگ رو که بعد از این بازی از اون صدا متنفر شده بود، عذاب داد!

می‌یونگ، با ذوق بلند شد و با کوبیدنِ جفت دست هاش بهم، توجهِ تهیونگ رو به سمتِ خودش جلب کرد:
_بالاخره تورم به ماهی خوردد! من جرعت نمیگم فقط حقیق‌ـــ
_اوه نظرت راجبه عوض کردنِ شانست چیه؟!
بورا با لبخند دستش رو به سمتِ خودش و بعد به سمتِ می‌یونگ گرفت اما دختر، با چشم غره ای، پسر رو خفه کرد:
_خفه شو! نکنه الان میخوای ازش بپرسی تاحالا خودش رو انگشت کرده یا نه؟ چیز هایِ بهترِ دیگه ای برایِ آتو هست!

𝗣𝘂𝗿𝗽𝗹𝗲 𝗠𝗼𝗷𝗶𝘁𝗼 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄Where stories live. Discover now