Again 21

257 65 83
                                    

_ لطفا چشم هاتونو ببندین

_ اوه زیادی کار روی چشم هام طول میکشه؟

_ تقریبا

هوسوک سری به حرف های اون خانم جوانی که مسئول گریمش بود ، تکون داد و با دست به سینه به صندلی جلو آیینه ای که دور تا دورش پر از چراغ های نقره ای رنگ و میزی که پر از وسایل آرایشی و گریم بود ، تکیه داد‌. سپس قبل از اینکه چشم هاشو ببنده با یاد آوری لباسش سریع پرسید : بهتر نیست اول لباسمو بپوشم؟! نمیخام بعدا لکه بگیره و به مشکل بربخورم

زن موهای کوتاهش رو پشت گوشش انداخت و با لبخند گفت : نه آقای جانگ ، مشکلی پیش نمیاد لطفا چشم هاتونو ببندین ، چیزی تا اجرا نمونده

هوسوک سری تکون داد و هندزفری هاشو در گوشش گذاشت ، اینطور حوصله اش سر نمیرفت و حداقل از تمام مدتی که چشم هاش بستست از صدای موسیقی لذت ببره.

اما هر چقدر هم که میخواست نمیتونست ذهنش رو از ساعاتی قبل از اومدنش پرت کنه ، انگار که ذهنش مسیر رو برای کشیدنش به اونجا هموار کرده و چشم هاش در اون تاریکی پرده ی نمایش رو زیر پلک هاش بکشه

« _ کجا میرین؟

_ یه سری کار تو شرکت هست

هوسوک با شنیدن این حرف انگار که خواب آلودگی اش از بین رفت ، با همون چشم و لب های پف کرده و موهای بهم ریخته سمت یونگی که کنار نامجون ایستاده بود قدم برداشت ، با دو دستش بازوشو گرفت و با نگرانی گفت : برا ... برای اجرا میای ؟

صداش با رسیدن به کلمات اخر جمله اش پایین می اومد و بازوی یونگی رو بیشتر فشار میداد.
یونگی به دست های هوسوک نگاه کرد و با گذاشتن بوسه ای روی گونه اش گفت : صبح بخیر

هوسوک نگاهش رو به چشم های یونگی دوخت و جوابش رو داد : صبح بخیر

یونگی لبشو تر کرد و با ابروهای درهم گره خورده گفت : فکر کنم کارمون طول بکشه هوبا ... اگه ... اگه نتونستم به اجرای تو برسم مشکلی نیست؟

هوسوک به دنبال رد شوخی در چهره یونگی میگشت اما اون مرد جدی باهاش حرف میزد ، احساس میکرد تمام هیجان و ذوقش رو از دست داده و از همین حالا میتونست بی حوصلگی خودش رو ببینه : تو ... تو دوست داشتی اجرا رو ببینی

_ هنوز هم دوست دارم اما متاسفم هوسوک ، واقعا فکر نمیکردم سهام دارهای خارج از کشور امروز بیان و میدونی ... باید تمام مدت کنار اون ها باشم البته جدا از کارهایی که تو دانشگاه مونده

سپس سریع سرشو به چپ و راست تکون داد و ادامه داد : اما تو با خیال راحت برو هوسوک ، من نیلی رو کنار خودم نگه میدارم و ازش مراقبت میکنم ، بهم اعتماد کن

هوسوک لبخند زورکی برای معذب نکردن یونگی روی لب هاش نشوند و جواب داد : ممنون

یونگی به چشم های غم زده هوسوکش نگاه کرد و سریع نگاهش رو دزدید ، نیلی رو بغل کرد و با صدای نامجونی که میگفت « هیونگ دیرمون شد » از جلو دید هوسوک محو شد

AgainWhere stories live. Discover now