Again 4

295 78 54
                                    

پوزخندی زد و ادامه داد : هی ناامید نشو امیدوارم بتونی ی...
حرفش با داد یونگی قطع شد : خفه شو

انگشت اشاره اش رو با حالت تهدید تکون داد: خفه شو ،  همه میدونن که من ... از بچه ... از بچه  متنفرم

این جوابش با حرف های قلبش تناقض زیادی داشت اما خوشحال بود ، از این چهره ای که به همه نشون میداد خوشحال بود ، این چهره ای بود که هوسوک براش انتخاب کرده و عادتش داده بود پس همه باید تاوان این چهره رو بدن

هوسوک میدونست که دست روی بزرگترین نقطه ضعف یونگی گذاشته بود و با نگاه به مردمک های لرزونش که اصرار بر نشون دادن عصبانیتش بودن  حتی باعث شد پشیمون بشه . یونگی میتونست هر چیزی که بخاد بهش بگه اما اون حق داشت ؟

نامجون سریع به سمتشون قدم برداشت و با زحمت مشت های محکم یونگی رو از دور یقه ی هوسوک باز کرد و گفت : چرا نمیخاید فقط یکم مثل آدم های بالغ رفتار کنید؟

یونگی نامجون رو هل داد و گفت : هیچ کدوم حق نداره دخالت کنه

جیمین کلافه بلند شد و شونه هوسوک رو گرفت : هیونگ تو بشین ، بزارید این مشکلتونو درست حل کنیم

یونگی روبه جیمین گفت : فکر کنم گفتم که کسی دخالت نکنه

سپس رو به هوسوک برگشت و با انگشت اشاره اش به سینه ای که روزهایی بود که عاشقانه اونو میبوسید ، ضربه زد و گفت : بهتره از جلو چشم هام گورتو گم کنی

تهیونگ و جونگکوک تنها آدم های ساکت اون جمع بودن ، اونها کنار هم نشسته بودن و امیدوار بودن که روزی همه این ها تموم بشه ، در واقع میترسیدن که بین دعواهای هیونگ هاشون دخالت کنن و چیزی فراتر از این میشد ، اون دو ساکت بودن اما چیزهایی فراتر از انتظار میدونستن
جین با پایش روی زمین ضرب گرفته بود و این نشونه عصبانیتش بود

هوسوک سری تکون داد و با تمسخر گفت : و تو کی هستی که لازمه بهت بگم اطاعت شد قربان؟

_ از اینکه هر روز تو رو جلو‌چشم هام ببینم متنفرم

_ اوه ممنون ، حتما از این به بعد بیشتر جلو چشم هات رژه میرم

_ به اندازه کافی بازنده هستی ، نمیخای بس کنی؟

_ بازنده ، بازنده ، بازنده ... تو‌چی؟ تو داری به کجا میرسی؟

یونگی قهقه ای کرد و اروم لب هاشو تکون داد : دوست داری چنتا از گند کاریاتو بهت یاد آوری کنم؟ هوم؟ مث...

حرفش با کشیده شدن پاچه شلوارش ناقص موند . با همون اخم و عصبانیتی که در چشم هاش موج میزد  به پایین نگاه کرد
اون موجود کوچولو و تپل کنار پاش نشسته بود ، با یکی از دست هاش شلوار اتو کشیده ی مشکیشو میکشید و دست دیگش رو بالا گرفته بود و رو به چشم های یونگی باز و بسته میکرد . این علامت بود ، علامتی که فقط هوسوک معنی اش رو میدونست و این یعنی نیلی به کسی علامت میداد که بغلش کنه . چیزی بود که حالا از یونگی میخواست

AgainWhere stories live. Discover now