Again 3

313 82 73
                                    

با شنیدن صدای گریه ، سریع چشم هاشو باز کرد. در حال ریکاوری مغزش بود که با تکون خوردن هایی از سمت راست ، به اون سمت برگشت ، نیلی روی کمر خوابیده بود و گریه میکرد
به حالت نیم خیز بلند شد و اون رو بغل کرد و با صدای خواب آلودی گفت : گشنت شده نیلی؟ از خیلی وقته بیداری اره؟ من چه پدر بدی ام

ضربه های آرومی روی کمرش زد و با کشیدن خمیازه ای خودشو روی تخت کشید. نیلی عصبانی شده بود و صدای گریه هاش حتی بیشتر و بیشتر شده
هوسوک مثل همیشه با یک دست نیلی رو نگه داشته بود و با دست دیگرش سعی میکرد کارهاشو با بی نقصی انجام بده
شیشه شیر نیلی رو آماده کرد و با تست کردن دمای اون ، دخترش رو روی دست و سینه اش تکیه داد ، شیشه شیر رو جلو دهان نیلی قرار داد و با لبخند به مکیدنِ با ولعِ نیلی خیره شد و اروم گفت : عصبانی شدن نداره که ...

صدای زنگ‌ خوردن گوشی اش باعث قطع شدن حرفش شد ، به دنبال اون صدا به اتاق رفت و سریع تماسی که از جین دریافت میکرد رو وصل کرد

_ هیونگ

این رو گفت و منتظر پاسخی از جین دوباره به سمت هال خونه برگشت که صدای جین توجهش رو جلب کرد

_ هوسوکا ، کجایی؟

_ خونه

_ ساعت 8:00 خونه من و نام باش

هوسوک گوشیش اش رو با شونه اش نگه داشت و با دستش شیشه شیر نیلی رو گرفت تا از دست های کوچیکش نیفته

_ برای چی؟ اتفاقی افتاده؟

_ نه . یه دورهمی کوچیک

با یاد آوری حرف های تهیونگ سریع گفت : اوه هیونگ اون دورهمی قرار نبود اخر هفته باشه؟

_ نه میخایم امشب باشه و منتظریم که بیای

هوسوک به نیلی که همچنان نفس نفس میزد و با دست هاش شیشه شیر رو نگه داشته بود نگاه کرد و گفت : نه هیونگ ممنون بابت دعوت اما من نمیت...

_ آدرس دقیق خونه رو میفرستم . دیر نکن

جین حرف هوسوک رو قطع کرد و این به این معنا بود که هوسوک حتما باید میرفت و دنبال بهونه ای نباشه. مطمعن بود هیچکدوم از دوست هاش هنوز از نیلی خبر نداشتن چون از تهیونگ و جین خواسته بود که بقیه خبردار نشن
از اونها میترسید ، میترسید که از دوست هاش هم لقب بازنده و بی مصرف رو بشنوه. اینکه از پس هیچ‌کاری برنمیاد و تو هر کاری گند میزنه

نیومدن صدایی از گوشی اش نشون میداد که جین تماس رو قطع کرده ، پس به یکی از مبل ها نزدیک شد و شونه اش رو از گوشش برای جدا کردن گوشی از خودش ، فاصله داد. هنگامی که گوشی روی مبل افتاد ، به خودش نگاهی انداخت که متوجه شد از صبح با همین لباس های کار مونده بود و غیر از اون بوی عرق اذیتش میکرد ، سرش رو‌ چرخوند و با دیدن ساعت که عدد 7:30شب رو نشون میداد ناله ای کرد

AgainWhere stories live. Discover now