Again 17

295 63 74
                                    

_ مربی بودن در یک اموزشگاه خوش نام ،که درامدش نیازامو تامین میکنه  کجاش به نفع من نیست؟

سپس بدون توجه به یونگی کیفش رو برداشت و یونگی رو از سر راهش کنار زد : میرم همین الان باهاش قرارداد میبندم
یونگی فریاد زد : تو این کارو نمیکنی هو...

هنوز حرفش تمام نشده بود که آخ بلندی حرفش رو قطع کرد و با فشار دادن سینه اش روی زانوهایش افتاد ...

هوسوک عصبانیتش باعث شده بود که صدای یونگی رو نشنوه. در رو باز کرد و بیرون رفت ، قصد داشت که در رو محکم ببنده و صداشو به یونگی برسونه پس همینکه با اخم به سمت یونگی برگشت ، از کارش منصرف شد

یونگی مقابل چشم هاش خم شده و سمت چپ سینه اش رو میفشرد. صورتش در دیدش نبود اما مطمعن بود که مثل همیشه موقع درد مچاله شده و در حال گاز گرفتن لبشه

تقریبا دست هاش شل شده بود برای همین کیفش از دستش افتاد ، موقع دویدن سمت یونگی اگر کمی دیگر بی دقتی میکرد ممکن بود پاهاش در هم قفل بشن و پرت زمین بشه اما خوش شانس بود که همچین اتفاقی نیفتاد : یونگیا ... یون...یونگیا

دست هاشو دور کمرش حلقه کرده بود و سعی میکرد اونو روی کاناپه نگه داره، صورتش به قرمزی میزد و سینه اش رو محکم چنگ میزد

_ قرص ... هامو ... برام بیار

هوسوک نمیدونست دقیقا باید چیکار کنه ، حال یونگی خبر های خوبی رو نمیرسوند و میترسید که بدتر از این بشه پس همانطور که دنبال قوطی قرص هاش در کشوهای میزش بود ، سعی میکرد شماره تماس آمبولانس رو به یاد بیاره اما طولی نکشید که چهره اشنایی وارد جمع اون دو نفر شد : نامجونا ... نامجوناااا

با صدای لرزون و نگرانی اینو گفت و منتظر جواب نامجونی که با نگرانی نگاهش میکرد شد : چی شده؟

هوسوک سمتش دوید و گفت : یونگی ... یونگی من حالشو بد کردم

نامجون به راحتی تونست بفهمه حال بد یونگی یعنی چی پس به سرعت سمت کشو هایی که هوسوک در دقایق کوتاهیی اونو بهم ریخته بود دوید و با صدای بلندب هوسوک رو مخاطب قرار داد : اروم باش و کارایی که میگم رو سریع انجام بده

هوسوک بدون معطل کردن ، سمت یونگی دوید : لطفا سریع بگو

یونگی که دستش روی قفسه ی سینه اش بود با دیدن چهره ی نگران هوسوک ، سعی در اروم کردنش داشت چون این اولین بارش نبود که همچین اتفاقی می افتاد اما اون پسر سردرگم تر از این حرف ها بود و مطمعنه که چقدر در حال سرزنش کردن خودشه

هوسوک لب هاشو تر کرد و با نگاه کردن به چشم های پر درد یونگی نفس عمیقی کشید : یونگی  رو به صورت نیمه خوابیده قرار بده

هوسوک به یونگی کمک کرد که روی دسته ی کاناپه تکیه بده و پاهاشو دراز کنه و باهاش صحبت میکرد : یونگیا الان تموم
میشه ، من معذرت میخام ، انجامش نمیدم قسم میخورم هر کاری تو بگی انجام میدم یونگیا

AgainWhere stories live. Discover now