+ تو میتونی با یه نگاه قلبمو به این وضع بندازی... حالا باید خودت آرومش کنی آقای دکتر...
***********
تهیونگ تا لحظه ای که بتونه خوشحالی و خنده اش رو کنترل کنه به سمت جونگکوک برنگشت. سرفه ای کرد و سرش رو برگردوند، دست جونگکوک که گوشه بلوزش رو گرفته بود رو بالا آورد، همونجور که تو چشماش نگاه میکرد لب هاشو روی پوست نرم دستش گذاشت و بوسید
+ هر چی تو بگی...
جونگکوک دستش رو بیرون آورد و برگشت، قدم های تندشو به سمت تخت برد و روش نشست
- من... من فقط دلم برای اونا میسوزه که باید همچین زجری رو تحمل کنن!
تهیونگ ابروشو بالا انداخت و سرشو با مسخره به معنای فهمیدن تکون داد
+ درسته... سکس با من عذابه!
جونگکوک پوزخندی زد و نگاهشو به چهره شاد تهیونگ داد
- سکس با تو عالیه... ولی تجاوز نه!
تهیونگ با این حرف بی مقدمه و یهویی جونگکوک، لبخند روی لبش خشک شد و به سمت تخت رفت
+ من؟ با منی؟ من تجاوز کردم؟
جونگکوک خنده ناباوری کرد و از روی تخت بلند شد، دستاشو مشت کرد و با حرص لب زد
- با خودت نمیگی این چقد راحت باهاش کنار اومد، چرا هیچی نگفت، چرا داد و بیداد نکرد؟
+ تو دوسش داشتی جونگکوک! دروغ نگو!
جونگکوک سرش رو به معنای تایید تکون داد و سعی کرد بغض توی صداشو پنهون کنه
- آره... بدنم خیلی دوسش داشت... ولی روحم نه...
تهیونگ کلافه دستی به موهاش کشید و قدمی جلوتر رفت تا جونگکوک رو بغل کنه، جونگکوک عقب رفت و ازش فاصله گرفت
- چقدر؟ دیگه چقدر باید همه چیو به شوخی بگیرم و هیچی رو به روم نیارم؟ من خسته شدم... من خیلی خستم تهیونگ...
+ من... من واقعا نمیدونستم همچین حسی داری. خیلی خوشحال بودم چون فکر میکردم لذت بردی...
تهیونگ با نگرانی گفت و به سمت جونگکوک قدم برداشت، نمیدونست چش شده، اون حتی به خودش هم اینقدر اهمیت نمیداد. ولی حالا با دیدن حالِ بد جونگکوک به هم ریخته بود
- ترسیدم، تحقیر شدم، درد کشیدم، بر خلاف خواسته ام تحریک شدم... دست خودم بود؟ توی لعنتی منو تو بدترین حالم دیدی، چهره پر از نیازمو دیدی و لذت بردی... تو منو شکستی تهیونگ...
+ خواهش میکنم یه لحظه آروم باش، چرا یهو داری نبش قبر میکنی؟
جونگکوک لباش شروع کرد به لرزیدن و روی تخت نشست
- چه مرگم شده... چیکار کردی با من؟ تو به من تجاوز کردی، صد دفعه منو بردی دم مرگ و برگردوندی، زندانیم کردی... ولی من... منِ احمق جلوی هیونگ رو گرفتم که بهت شلیک نکنه، الان هم که نزاشتم بری بار!
YOU ARE READING
Dark sky/Vkook
Fanfiction⛓برده تهیونگ بودن گردن کج میخواد و زبون کوتاه! ⛓چیزی که جونگکوک نداره... ---------------------------- - پس شاه دزد تویی! به کاهدون زدی... من هیچی ندارم! + تمام چیزی که میخوام رو به رومه... شاه دزد؟ گوشای من فقط باید کلمه ددی رو از زبون تند و تیزت...
part 37
Start from the beginning