این جمله فقط برای چند دقیقه دوام داشت. بکهیون پانزده ساله با هیونگش توی حیاط پشتی، مخفیانه مشغول صبحت بود که صدای آژیر ماشین پلیس، چشمهاش رو در کسری از ثانیه غرق اشک کرد.
حتما چون پدرش گفته بود جیوون این اطراف نپلکه و باهاش در ارتباط نباشه، پلیس خبر کرده بود.دست هیونگش رو محکم گرفت که اگر اتفاقی افتاد ازش دفاع کنه، اما هیچ پلیسی به حیاط پشتی نیومد. دقیقهای بعد، پدرش رو سوار ماشین کردن و خانم بیون با اصرار همراهشون رفت. جیوون نمیخواست اجازه بده که بکهیون اون صحنهها رو ببینه اما بیش از یک حدی نمیتونست جلوش رو بگیره.
صورت خیس از اشک پسر رو پاک کرد و با لحن آرومی بهش گفت:
-تو میدونی همهچیزِ سیاست، بازیه. نه؟-آره اما بابام...
-بابات برمیگرده.
-میخوام زنگ بزنم جونگکوک بیاد پیشم چون تو نمیمونی هیونگ.
بکهیون همونطور که تلاش میکرد تا گریهش رو بند بیاره گفت و به سمت عمارتی که حالا خالی شده بود برگشت. جیوون بعد از روشن کردن سیگارش زیرلب زمزمه کرد:-تنها کسی که وقتی ناراحتی زورت بهش میرسه تا باهاش بدجنس باشی منم بچه.
دود سیگارش رو از میون لبهاش بیرون داد و پاهاش رو روی نیمکت چوبیِ داخل ایوان دراز کرد. جیوون پتوی کرمی رنگ رو روی پاهاش انداخت و با دستپاچگی پرسید:
-میخوای همینجا بخوابی؟بکهیون بیسروصدا، ساعت یک نیمهشب به کلبه برگشته بود و بدون هیچ حرف خاصی بعد از تعویض لباسها و شستن صورتش، به ایوان رفته بود و از جیوون خواسته بود که پتوش رو براش بیاره.
جیوون نگران اتفاق ظهر بود. میترسید بکهیون از کارشون پشیمون شده باشه، بدش اومده باشه یا بخواد دوباره عنوان رابطهشون رو برداره. دیگه نمیتونست دل نگرانیاش رو مخفی کنه پس فقط به چهارچوب در تکیه داد و به سکوتش خیره شد.بکهیون پوک عمیقی به سیگارش زد و دود رو توی سرش فرستاد تا همون گیجی همیشگی سراغش بیاد و توی گفتن حرفهاش کمکش کنه. بزاق دهنش رو قورت داد و لب زد:
-میخوام برم سئول، پیش جونگکوک. میخوام بهش سر بزنم.-ناراحتی؟
-ناراحتم.
-بری بهتر میشی؟
پسر آخرین پوک رو به سیگارش زد و سرش رو پایین انداخت. همونطور که با بغض به پتوی روی پاش خیره بود گفت:
-هیونگ من دیگه دربارهی بهترشدن مطمئن نیستم. من فقط میرم که رفته باشم...که یکی دیگه نمیره. ولی قول میدم برگردم چون تو هم باید خوب بمونی.
-من خوب میمونم!
جیوون بدون هیچ مکثی گفت، درحالی که یک لبخند ریزِ تلخ، گوشهی لبش خط انداخته بود. توی اون شرایط حالش تا حدی بد بود که اون خط با اشکهاش پر بشه اما این درست نبود. باید خودداری میکرد.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...
گلولهی چهارم.۷
Start from the beginning