نامهی سوم.
نامهای که صبح به دستش رسیده بود، وادارش کرده بود که غصههاش رو کنار بگذاره، بعد از مدتها یک حمامِ درست و حسابی بره و موهای پشت گردنش رو که حسابی بلند شده بودن، با کش ببنده.
توی آشپزخونه کمی چرخ زد. همهجا به تمیزی قبل بود و این یعنی تهیونگ تمام این مدت علاوهبر کار بیرون، به خونه هم میرسید. توی این مدت با افسردگیِ فاجعهآورش خیلی اذیتش کرده بود و حالا نمیدونست چهطور باید جبران کنه.
غذاهای آمادهی توی یخچال به اندازهای بودن که مجبور به آشپزی نباشه پس تصمیم گرفت سر و وضعش رو مرتبتر کنه. کف زمین سالن نشست و مشغول گرفتن ناخنهاش شد. تلاش میکرد که انگشتهاش رو خون نندازه. دیگه هیچ آسیبی روی روح و جسمش نمیخواست.
بعد از اینکه ناخنهای هر ده انگشتش مرتب شدن، لاک مشکی رنگ رو از توی اتاق آورد و رنگشون کرد. نیاز به سرگرمی داشت و هیچ چیز بهتری پیدا نمیکرد که تا رسیدن تهیونگ، وقتش رو پر کنه.
با صدای زنگ در خونه، با تعجب سرش رو بالا برد. تهیونگ در چندوقت اخیر خودش با کلید در رو باز میکرد چون جونگکوک معمولا خواب بود و نمیخواست بیدارش کنه.
تیشرت مشکی بلندش رو که تا بالای زانوش میرسید مرتب کرد و همونطور که دست راستش رو توی هوا تکون میداد تا لاکهاش خشک بشن، به سمت در رفت.
چهرهی مادرش چیزی بود که توقع دیدنش رو نداشت اما زمانی که زن بدون هیچ توقفی، جسم خستهش رو توی بغلش کشید، لبخند کمرنگی روی صورتش نشست و اجازه داد تا موهاش نوازش بشن.
-بیا تو مامان.
بعد از چندثانیه آهسته زیرلب گفت و در رو بعد از ورود زن، فورا بست.مادرش همونطور که با چشمهاش آپارتمان رو آنالیز میکرد روی یکی از مبلهای تکی جا گرفت و کیف دستیاش رو پایین پاش گذاشت.
-تهیونگ گفت که خونهای.-با هم حرف میزنین؟
همونطور که کتری رو پر از آب میکرد، پرسید و بعد دوباره به سمت سالن رفت تا جواب مادرش رو بشنوه.-توی این مدت که جواب نمیدادی باید از کی حالت رو میپرسیدم؟
جونگکوک میخواست بگه تا حدی بیارزشه که پرسیدن حالش هم لزومی نداره اما چیزی نگفت. تهیونگ هرشب بهش التماس میکرد که به این چیزها فکر نکنه چون اتفاقات تقصیر اون نیست. حرف تهیونگ رو قبول نداشت، اما میتونست توی رفتار و حرفهاش اینطور وانمود کنه.
-الان دیگه خوبم.
با لبخند مصنوعیای گفت و پایین پای مادرش، روی زمین نشست. دست زن پشت موهاش رو نوازش کرد و با خندهی کوتاهی گفت:
-توی این مدت حتی نرفتی بیرون که موهات رو کوتاه کنی؟-با اینکه نفهمیدم کجاش خنده داره، اما نه...
خانم جئون با شرمندگی لبش رو گزید و با صدای آهستهتری پرسید:
-نامه رو گرفتی؟
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...