پنجره‌ی ششم. ۱۳

1.2K 486 275
                                    

پنجره‌ی ششم.

با شرمنده‌ترین حالتِ ممکن جلوی تلویزیون نشست و سرش رو پایین انداخت.

کریس سوییچ رو روی میز پرت کرد و کمی بعد با شنیدنِ صدای آب، چانیول فهمید که به حمام رفته.
روی کاناپه دراز کشید و به سقف خیره شد.
اون فقط کنترلش رو از دست داده بود...خیلی زیاد!

چیزی که متوجه‌اش شده بود براش غیرقابلِ باور بود، اما توجیهی برای کارِ خطرناکش هم نبود.

کریس با سرعتِ تمام خودش رو به اداره پلیس رسونده بود و با دیدنِ چانیول در اون شرایط، به مرزِ جنون رسید، هرچند موقعِ عصبانیت هم آروم بود.

اون توی یک شب دوتا جرم انجام داده بود و اگر تلاش‌های دوست پسرش نبود براش پرونده تشکیل میشد؛ رانندگی در مستی و رانندگی با سرعتِ غیرمجاز.

قرصی که توی جیبش بود رو بدونِ آب قورت داد تا آروم بگیره و کمی بعد به سمتِ حمام رفت.
آب هنوز باز بود.
تقه ای به در زد:" خوبی؟"

" آره" ای شنید و با ناامیدی به اتاقشون رفت.
لباسهای بیرونش رو عوض کرد و لبه‌ی تخت نشست.

شاید کریس اگر می‌دونست چرا همچین حماقتی انجام داده دلخوری‌ش کمتر میشد، اما نمی‌تونست بهش بگه چون صد در صد فکر میکرد که توهم زده!

با پیچیدنِ عطرِ شامپو توی اتاق، سرش رو بالا آورد و دوست پسرش رو رو به روی کمد دید.
از نیمرخش می‌تونست بفهمه که کمی آروم‌تره.

به عبارتِ دیگه، اون همیشه آروم بود اما وقتی چانیول خودش رو به خطر مینداخت، ناراحتی و خشم توی صورتش نقش می‌بست.

با قدم های آهسته به سمتش رفت و از پشت بغلش کرد.
عطرش رو به ریه‌هاش رسوند و بوسه‌ای روی کتفش کاشت.

-" گفتم دیگه اشکالی نداره چانیول، برو."

حلقه‌ی دستهاش رو محکمتر کرد:" نه نه، وقتی بهم میگی چانیول یعنی هنوز ناراحتی..."

کریس چانیول رو از خودش جدا کرد و رو به روش ایستاد:" می دونی وقتی خودت رو توی خطر میندازی چقدر نگرانت میشم؟ یا توی اون لحظه فقط به این فکر میکنی که وجودت رو ازم بگیری تا دردِ خودت کم شه؟"

لحنِ جدی و غمگینش، قلبش رو لرزوند.
صورتش رو قاب گرفت و با شرمندگی به چشمهاش خیره شد:" قول میدم دیگه هروقت حالم بد شد قبلش بهت زنگ بزنم."

کریس لبخندِ تلخی زد و موهای مشکیِ پسر رو نوازش کرد:" از این قول ها قبلا هم دادی، خودم باید بیشتر حواسم باشه."

چان برای عوض کردنِ فضا، لبهاشون رو بهم وصل کرد و بوسه‌ی نرمی رو شروع کرد.

دستش رو از زیرِ حوله‌ی کریس داخل برد و دورِ کمرش حلقه کرد.

Paralian.Where stories live. Discover now