دیوارِ پنجم.
دوماه از ناپدید شدنِ بکهیون میگذشت و تابستون داشت به پایانِ خودش میرسید.
زندگی برای چانیول شبیه به یک تاریکیِ بزرگ شده بود، پر از سردرگمی.سردرگمی و چراهای مختلف...
اینکه چرا هیچوقت پروندهی گم شدنِ بکهیون باز نشد...
چرا کسی دنبالش نگشت و همه طوری رفتار میکردن که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده؟
عجیب تر از همه، تهیونگ رنگِ نگاههاش تغییر کرده بود.
طوری عوض شده بود که چانیول مطمئن بود دیگه نمیشناستش...
انگار یه چیزی شورِ زندگی رو از وجودش بیرون کشیده بود و شبیه به یک ربات رفتار میکرد.چان کولهاش رو روی صندلی پرت کرد و به تهیونگ که روی جلویی ترین نیمکت نشسته بود، سلام کرد.
تهیونگ در جواب فقط سرتکون داد و مشغولِ حل کردنِ باقیِ مسائلِ رو به روش شد.
زیرِ چشمهاش گود افتاده بودند و بهنظر لاغرتر میومد...
چانیول که کارِ دیگه ای نداشت، کمی بیشتر دقت کرد و متوجه پرشِ مداومِ پلکاش هم شد.
با نگرانی زمزمه کرد:" تهیونگ مسئله ای هست که بخوای دربارهاش با من یا مشاور حرف بزنی؟"پسر این بار با عصبانیت پوزخندی زد و همین مسئله باعث شد تا چان دوباره کولهاش رو برداره و از کلاس خارج بشه.
کفِ سالن نشست و تکیهاش رو به دیوار داد.
انقدری بدبختی داشت که نتونه رفتارهای تهیونگ رو تحمل کنه.چشمهاش رو خواست روی هم بذاره که استاد چوی صداش زد:" سلام چانیول."
دیگه چیزی مضطربش نمیکرد...
از وقتی بکهیون ناپدید شده بود، فهمید که هیچچیز اونقدرها هم جدی نیست...
اینکه به استادش به قدرِ کافی احترام نذاره، فاجعه ای ایجاد نمیکرد...فهمیده بود که فاجعهها خودشون میان، بدونِ اینکه دعوتشون کنیم، بدون اینکه حتی اونها رو بخوایم....
و درنهایت کاری هم از دستمون برنمیاد...بدونِ هیچ عجلهای بلند شد و تعظیمِ کوتاهی کرد:" استاد..."
استاد چوی لبخند زد و سری تکون داد:" کم پیدایی...کارهاتو با مشاور کریس خوب پیش میبری درسته؟"-" بله."
استاد چوی دیگه چیزی نگفت و به کلاس رفت...
صدای قفل شدنِ در باعث شد تا چانیول تعجب کنه اما عکسالعملی نشون نداد.
درهرصورت حوصلهی تهیونگ رو نداشت و ترجیح میداد توی یک کلاسِ دیگه درس بخونه، اگر میتونست...🍂🍂🍂🍂🍂
آخرین جملهی جزوهاش رو با هایلایتِ زرد رنگ، خط کشید و بعد به آسمون خیره شد.
-" تو هم به من فکر میکنی؟ دلم برات تنگ شده چانیول....نکنه منو یادت بره...نکنه وقتی برگشتم دوباره ازم فاصله بگیری؟ نکنه اونجا اذیتت کنن...البته تو قوی بودی...تو مثلِ من نیستی..." با لبخندِ تلخی زمزمه کرد و با شنیدنِ صدای در، دندونهاش رو روی هم فشرد.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...