دیوارِ بیست و دوم.
-" ناک ناک! بهار اومده؟ امشب هم نمیتونم پیشت باشم. لطفا مراقب باش. شب موقع برگشتن بیا مارکت ازم کاکائو و چیپس بخر و برو خونه فیلمِ موردعلاقهت رو ببین. صبح که چشمهاتو باز کنی من کنارتم عشق من. باز هم متاسفم، باشه؟"
پیامِ تهیونگ رو با چشمهای پر از اشک خوند و سرش رو روی میز گذاشت. داشت از حساسیتش دیوونه میشد. نمیخواست دوست پسرش توی مارکت با اون پسره کار کنه و بهش لبخند بزنه. میخواست پیشِ خودش باشه و دوتایی برن. تهیونگ چندباری ازش پرسیده بود که چرا از زندان استعفا نمیده و مجبور شده بود بهش دروغ تحویل بده. با تمسخر گفته بود که به کار توی زندان عادت کرده اما عادت نمیکرد. هرلحظه براش عذاب بود، حتی بیشتر از دورانی که توی آسایشگاه بود.
-" جوابمو نمیدی کوک؟ لطفا منو تحت فشار نذار... می.دونی که کنارت نبودن چقدر برای من سختتره."
بهعلت تغییرِ دکوراسیونِ مارکت تهیونگ مجبور بود شیفتِ شب بمونه، همراه با اون پسر. پنج شب بود که تهیونگ مثلِ روالِ گذشته شیفتِ شب بود و فقط موقعِ صبحانه خوردن میدیدش. خودش هم کارهاش توی زندان طول میکشید و نمیتونست زودتر به خونه بره تا چندساعت از عصر رو کنارش باشه. اما هیچکدوم از اینها تقصیرِ تهیونگ نبود و مشکل از خودش بود. خودش که تا گردن توی کثافت دست و پا میزد و حتی بکهیون هم باهاش سرد شده بود. توی دوماهِ گذشته فقط دوبار به تماسهاش جواب داده بود و بعدش دیگه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشده بود.
حالا بهار رسیده بود، ماهِ مارچ بود و تهیونگ گفته بود که تولدِ چانیول نزدیکه. شاید به همین بهانه میتونستن مرخصی بگیرن و از سئول خارج بشن.
درِ اتاقش باز شد و سرش رو بالا گرفت. یکی از سربازها ایستاده بود.
-" چی شده؟"-" جنابِ جئون. رئیس میخوان شما رو ببینن."
سرش رو تکون داد و از پشتِ میز بلند شد. فقط دوماه از قراردادِ کوفتیِ دوسالهاش گذشته بود. میخواست به خودش یاد بده که اونقدرها هم بهش سخت نگذره پس دیگه تعدادِ قدمهاش رو برای رسیدن به اتاقِ رئیسش نمیشمارد. واردِ اتاق شد و بعد از تعظیمِ کوتاهی روی صندلیِ چوبی نشست، رو به روی میزِ مرد.
-" مشاورههات خوب پیش میره جئون. زندانی.ها خیلی راضی بودن."
-" همینطوره." بی تفاوت لب زد.
-" کارِ جدید داریم."
جونگکوک نگاهش رو به مرد داد:" دربارهی اون طرحِ کتابخوانی که گفتم؟ اتفاقا لیستِ کتاب.ها رو انتخاب کردم..."
-" نه نه. فعلا برای اون بودجه نداریم."
-" پس چی؟"
-" یه کارِ شخصیه...فکرکنم خودت بهتر بدونی."
چشمهاش رو روی هم فشرد و تلخ شدنِ تهِ حلقش رو حس کرد. کاش می تونست فرار کنه. این بار دیگه باید چه خلافی انجام میداد؟
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...