Again 1

715 89 36
                                    

ما برای عشق آفریده شدیم
برای بوسیدن قلب ها
برای بو‌ کشیدن عطرها
برای گرفتن دست ها
برای آغوش کشیدن ذهن ها
و چرا اجازه ندهم همه این ها دوباره تو باشی؟
من زندگی ام را کنارت خواستم ، شیرینی و تلخی اش مهم نبود چون هر دو کنار تو طعم بهشتی میدهن اما سرنوشت هیچگاه به میل من یا تو نبود ...

2018
کانادا _ اتاوا
7ماه قبل
_ تو مطمعنی ؟ نمیخای یکم بیشتر درموردش فکر کنی؟

_ حالا دیگه موقع پشیمونی نیست

_ هست ، بین من و تو یه بچه هست و این فقط یه فرشته بی گناهِ ، چرا باید فقط پیش من بزرگ بشه؟ اون به تو هم نیاز داره
به دختر یک ماهه ای که آروم روی تخت خوابیده نگاهی انداخت و ادامه داد : خدای من این حتی خیلی کوچیکه ، سولی تو چطور میتون...

دختر کلافه دسته چمدانش رو محکمتر گرفت و گفت : تو خواستیش اما من نه ، بهت گفتم که یک بچه نمیتونه پل های خراب شده بین من و تو رو دوباره سرپا نگه داره

موهای لخت هایلایت شده اش رو پشت گوشش انداخت و ادامه داد : من آرزوهای خیلی بزرگتری از تشکیل یه خانواده دارم ، برگه جداییمون رو هم که داری پس هیچوقت فکر نکن که من در قبال این بچه مسئولم

_ سولی خواهش میکنم ، تمام تلاشم رو میکنم که برات مرد خوبی باشم ، تلاش میکنم از پس مخارج زندگیمون بر بیام

_ اگه فکر میکنی مخارج زندگی فقط خوردن و نوشیدن اشتباه میکنی ، تو از پسش برنمیای اگه واقعا میتونستی این چند سالی که باهم ازدواج کرده بودیم چیزی از خودت نشون میدادی
.
.
.
2018
کره جنوبی _ سئول
زمان حال

_ کی راهش داده اینجا؟

_ هیونگ چه سالی دانشگاه رو خریدی؟

_ خفه شو‌ کوک ، نمیخام جلو‌ چشمام باشه

_ کافیه نگاش نکنی هیونگ

کلافه از جواب های پسر کوچکتر بلند شد و با صدای بلندی اسمشو داد زد : جونگکوک

جونگکوک با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و گفت : فقط حرص نخور ، جین هیونگ اونو نمیندازه بیرون

دندون هاشو روی هم سایید و با انداختن کتش روی صندلی گفت : نشونت میدم چجوری میندازتش بیرون
بدون توجه به صحبت ها و صدا زدن های جونگکوک سربع از دفترش خارج شد و با رها کردن در ، با صدای بلندی بسته شد.
اون لیاقت اینجا بودن رو نداره و مهمتر از همه میدونستن که باهم مشکل داشتن پس وجودش اینجا عواقب خوبی نداشت ، باید کاری برای بیرون رفتن اون میکرد و شاید خودش باید میرفت اما ... اینجا بحث غرور و قدرت پیش میاد پس محال بود خودش پا پس بکشه ،این یک محال بود
با دیدن تابلو مستطیلی شکل طلایی بالای در اتاق با نوشته ( معاون رییس دانشگاه) دستش رو برای باز کردن در اتاق روی دسته در گذاشت و بدون توجه به جان باختگی منشی برای منعش از ورود ، وارد اتاق شد

AgainWhere stories live. Discover now