بعد از اتفاقی که افتاد یه وعده غذا در روز براش غنیمت بود ، اگه جین هیونگش نبود تا الان از گرسنگی میمرد...

*فلش بک

با تردید در و باز کرد و وارد شد . بوی الکل چیزی نبود که بهش عادت داشته باشه . خیلی کم به اینجور جاها میومد اونم به اصرار جیمین

خب... جیمین!

کسی که همه جوره پشتش بود، با اینکه خودش زندگیش شبیه هر چیزی بود جز زندگی. اما این پسر... فرشته بود نه؟

چطور میتونست وقتی با شکم گرسنه میخوابه در حالی که داداشِ همیشه خمارش بیرونش کرده، صبح با اون لبخند بلند شه و سعی کنه بخندونتش؟

جونگکوک رفاقتی در حق جیمین نکرده بود، ولی همچنان جیمین تو هر درد و غمی کنارش بود

شایدم جای خواب میخواست ؟
نه دیگ نشد ، این حرف در حق جیمین بی انصافی بود !

از افکارش بیرون اومد و تو یه نگاه بار رو از نظر گذروند ، آدمای مستی که همو دستمالی میکردن و تو بغل هم میرقصیدن

هرزگی .. الکل .. خماری .. سگ مستی .. شهوت .. سردرد .. سکس و قمار .. شایدم یه عده آدم شکست خورده و بدبخت که برای چند لحظه فراموشی غم و درداشون به اینجور جاها پناه میاوردن

اما جونگکوک برای هیچکدوم از اینا نیومده بود، بعد از تصادف و مرگ پدر مادرش، مجبور به فروختن خونه و خریدن یه خونه خیلی کوچیک تو پایین شهر و تامین هزینه های درس و دانشگاهش شده بود.

البته بی انصافیه اگه از بدهکاری های پدرش چشم پوشی کنیم...

پول کمی که پدرش تو بانک داشت، شد تنها داراییش و به دوماه نرسید که حساب پدرشم تار عنکبوت بست.

بعد دانشگاه دو شیفت کار می‌کرد و بعدش درس میخوند

خواب؟... دو ساعت خواب رو هم زیادی میدونست! البته کی دوست نداره بخوابه؟ وقتشو نداشت. 

از یکی از هم کلاسی هاش شنیده بود که تو این بار در ازای انجام ریز خلافا پول خوبی میدن

و خب جونگکوک کسی بود که تو این وضعیت زارش از پول خوب بدش بیاد ؟

قدم هاشو تند تر کرد و به سمت دری که هم کلاسیش آدرسشو گفته بود حرکت کرد، نفس عمیقی کشید و در زد

+ بیا تو

دستگیره رو گرفت و فشار داد، با قدم های آروم وارد شد و در رو بست.

- سلام

مردی میانسال با سر نیمه تاس و نگاه کثیفی که برای جونگکوک خوشایند نبود پشت میز نشسته بود و سر تاپای پسر رو از نظر میگذروند

+ چی میخوای؟

جونگکوک دستای عرق کردشو مشت کرد ، نمیشد گفت معصوم بود ، محض رضای خدا کی با اون چشمای وحشی و اون دست خالکوبی و اندام ورزیده معصوم بود؟

Dark sky/VkookWhere stories live. Discover now