[ انعکاسِ صدای فریادِ عاجزانه اما مریض اونها به گوش هیچکس نمیرسید. چشمها خون گریه میکردند، روحها خراش برمیداشتند اما این، چاره نبود.
تنها روحِ سیاه و متعفن کسانی ارضا میشد که شبح مانند پشت سرت قدم برمیداشتند و از سایهها تغذیه میکردند.
فریب خوردگانِ زیرِ پوست جزیره، خواهانِ درد به بهای آزادی بودند؛ پوچ.
گوشهاش رو با دستهای لرزانش پوشانده بود و سعی داشت زمین و زمان رو قانع کنه؛ هر بار خودخواه بودن رو انتخاب میکرد.
ترسها دورهش کرده بودن و زمزمههای وهمانگیزشون رو قانع کننده میدونستن!
اون به قلبی که دیگه نمیزد، آرامش و آزادیش رو باخته بود؛ چرا باید تنها قانونِ اونجا رو زیر پا میگذاشت که حالا به این روزگار دچار بشه؟!
باید تمومش میکرد؛ اولین تلاشش نه تنها به رهایی منجر نشد بلکه زنجیر های وابستگیِ دور قلب و روحش رو مستحکمتر کرده بود!حالا دومین بار بود. ارواح هم میتونن بمیرن؟!
به راستی چند بار میشه مُرد؟!
اینجا همه چیز درد داشت. اشک ریختن هم آرزو شده بود... ]صدای فریادش به گوش نمیرسید. زین منتظر بود تا داد و بیدادش گوش زمین و زمان رو کر کنه و ضجههاش، زخم قلبش رو نمک بپاشه اما خبری نبود. هیچچیز نمیشنید و همهچیز توی سرش بود.
مردمکِ چشمهاش درست مثلِ بیدی در باد، میلرزید و گوشهای در تاریکی خشکش زده بود. عجیب بود؛ حتی اون شبحِ پلید هم بیحرف از کنارش رد شده و رفته بود.
همهی باورهاش بهمانندِ یک سیلی، صورتش رو سرخ کرده بودند و راه برگشتی نداشت. بخش کوچکی از آیندهش رو لمس کرده بود و اینطور جا زده بود؟سرش رو به دو طرف تکون داد و از دیوار نمور فاصله گرفت. چشمهاش رو بست؛ پیش برو و به عقب برنگرد.
پس پیش رفت. پردهی نمایش گذشته پایین کشیده شده بود و لازم نبود اون تراژدی رو دوباره به تماشا بنشینه. بالاخره جایی بود که میتونست به خواستهش برسه؛ اینطور نیست؟پیش برو و به عقب برنگرد.
زین پیش رفت و به عقب برنگشت. تصمیماتش رو دوباره در سرش مرور نکرد و چشمهاش رو به روی تمامِ مخالفتها، از جانبِ خودش، بست و پیش رفت. حتی اگر لحظهای پشیمانی از نگاهش گذر کرده بود، باز هم فایدهای نداشت چون فرصتی برای برگشت باقی نمونده بود.
__________________
تنِ سردش رو گوشهای از اون اتاق، که شباهت زیادی به یک اتاق نداشت، جمع کرده بود و چشمهاش از وقتی باز شده بودند به سرعت درحال آنالیز کردن تاریکی بودند. بوی زنندهای که نمیتونست تشخیص بده منشأش کجاست، بینیش رو آزار میداد و حالش رو خرابتر میکرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/278088942-288-k452085.jpg)
YOU ARE READING
Beyond Eternity [L.S] [Z.M]
Fantasy•جایی ورای ابدیت، مدفن در ژرفای آبیِ دریاها... برفرازِ آسمانی خیالی، پشت به خورشیدِ سوزان... لابهلای درختانِ سر به فلک کشیدهی سبز... برزخی که بیعشق در آن رستگار خواهی شد• Started: [August 5th, 2021] Finished: [August 21st, 2022]