شب و روزتون بخیر
•با ووت وارد شوید•
________________"من باید از اینجا برم"
دالیا نگاهش رو به پسرک داد، بهش نزدیک تر شد و دستهاش رو توی دستش گرفت.
"عاشق شدن بهایی داره... اگر ازش فرار کنی هیچ چیز درست نمیشه و فقط بیشتر آزرده میشی"
پسرک غمزده به زمین خیره بود و کلافگی از سر و روش میبارید.
"اما داشت تموم میشد! همه چیز! تا قبل از اینکه..."
دالیا دستش رو زیر چونه ی پسر زد، سرش رو بالا آورد و نگاهش رو بین چشم های زیبا و عسلی رنگش چرخوند.
"حالا عشق بوجود اومده زین؛ تو از آرامشی که درموردش میگی خبر نداری پس فقط رهاش کن و بذار احساساتت راه رو بهت نشون بده!"
اما ای کاش رهایی، سهل بود... همونقدر سهل که تاریکی به روحِ آدمی رخنه میکرد!
__________
هری نگاهش رو از آمفیتریت گرفت و به گوشهای از زمینی که با چوب پوشیده شده بود، خیره شد.
اون فقط یه پسر ۲۳ سالهی یونانی-بریتانیایی بود که هنوز با خیلی از احساسات و علایقش دست و پنجه نرم میکرد، و بوم! در عرض یک روز زندگیِ کوچیکش به پایان رسید و حالا اینجا، توی یک جزیرهی ناشناخته و عجیب و غریب که مختص به ارواح دریاست، به سر میبرد!درسته... اون آدم انعطاف پذیر و مثبت اندیشی بود اما بعضی اوقات کاملا کنترل عواطفش رو از دست میداد!
همهی آدم ها همینن... هیچکس نمیتونه ادعا کنه که کاملا و در هر شرایطی روی خودش تسلط داره!
شاید هم بشه اما آسون نیست... هیچوقت نبوده.
هری در اینجور مواقع به قلم و بوم نقاشیاش پناه میبرد و خودش رو ساعتها غرق دنیای خیالی و پر نقش و نگارِ ذهنش میکرد؛ حالا در همین لحظه، وقتی که آمفیتریت با نگاه نافذش به هری خیره بود و درمورد کنترل احساسات و عواقبش باهاش صحبت میکرد، اون پسر مضطرب و کلافه بود.هیچوقت فرصت این رو بدست نیاورد که توی دنیای مادی، زندگیای درست و حسابی برای خودش فراهم کنه و حالا اینجا، با اینکه هیچ قانونی وجود نداره اما بزرگترین ممنوعیت ممکن و سختترین چالش، رو به روی همهی اون ها قرار داده شده!
هری با دیدن لویی که به سمت اونا حرکت میکرد، اضطراب بیشتری رو احساس کرد. لویی هنوز متوجهی اون دو نشده بود.
"بهتره با لویی هم صحبت کنم. تو میتونی بری ادوارد"
اما هری بزاق دهانش رو پر سر و صدا قورت داد و تصمیم گرفت کمی مظلوم نمایی کنه!
"الههی من لطفا... من اینجا میایستم تا حرف های شما تموم بشه و با لویی به کلبه برم... از اونجایی که.. که اون هنوز راه ها رو درست یاد نگرفته!"
YOU ARE READING
Beyond Eternity [L.S] [Z.M]
פנטזיה•جایی ورای ابدیت، مدفن در ژرفای آبیِ دریاها... برفرازِ آسمانی خیالی، پشت به خورشیدِ سوزان... لابهلای درختانِ سر به فلک کشیدهی سبز... برزخی که بیعشق در آن رستگار خواهی شد• Started: [August 5th, 2021] Finished: [August 21st, 2022]