T W E N T Y O N E

30 10 11
                                    

"لعنت بهت. لعنت بهت. لعنت به همه‌چیز!"

پلک‌هاش رو روی هم فشرد و سرش رو بین دست‌هاش گرفت. درست کنار درخت بید نشسته بود و زانوهاش رو بغل گرفته بود. آرزو می‌کرد هیچکس تا روزها و سال‌ها و دهه‌ها سر راهش پیدا نشه. نمی‌تونست این کار رو با 'دوستانش' انجام بده.

"زین؟ حالت خوبه؟"

می‌خواست «نه» رو با تمام وجود فریاد بزنه. قلبش خون گریه می‌کرد. زیر لب لعنتی فرستاد و سرش رو پایین نگه داشت. شاید فقط باید وانمود می‌کرد صدایی نشنیده و لویی جلوی روش نایستاده. نمی‌خواست این بلا رو سرش بیاره درحالی که هری جایی در اون جزیره، در انتظارش نشسته.

اما روزگار هیچوقت با زین موافق نبوده پس صدای لویی رو می‌شنوه که کنارش جا گرفته و حالا کمرش رو نوازش می‌کنه.

"میدونی که تنها نیستی پسر."

به زمین و زمان التماس می‌کرد تا لمسِ باملاحظه‌ی دست‌های لویی، از روی تن‌ش پاک بشه.

"لوک گفت که بعدا برای تو شخصا گیتار می‌زنه!"

بند بند وجودش از ترس هیولای توی سرش، گوشه‌ای جمع شده بودند و لرزان اسم تنها ناجی‌شون رو صدا می‌زدند. لیام، لیام، لیام.

صداها رو خفه کن و فقط روی خودت متمرکز شو. روی خودت متمرکز شو!

چشم‌های به خون نشسته‌ش رو باز کرد و با بالا آوردن سرش به لویی که با نگرانی نگاهش می‌کرد، چشم دوخت.

"با من بیا لویی"

______________



نایل بوسه‌ای روی موهای هری گذاشت و به قیافه‌ی درهم لوک خندید. دست‌هاش رو برای برادر کوچولوش باز کرد و گونه‌های رنگ پریده‌ش رو توی دست گرفت.

"عالی بودی لوکی"

بوسه‌ای روی پیشانیِ پسر گذاشت و به چشم‌هاش خیره شد.

"مثل همیشه"

هری که با لبخندِ بزرگی به اون دو برادر خیره بود، کمی عقب‌تر رفت و با لحن آرومی شروع به حرف زدن کرد.
"با من به کلبه‌ میاید؟"

لبخندش پررنگ‌تر شد و چال‌هاش نمایان شدند. ادامه داد:
"کار پرتره‌ی لو تموم شده"

لوک از جا پرید، دست‌هاش رو با هیجان دور گردن هری انداخت و پسر رو در آغوش کشید. این روزها پر انرژی‌تر بنظر می‌رسید.

"من باید اولین نفری باشم که می‌بینمش. جرئت نکن به نایل زودتر نشونش بدی فرفری!"

"هی!"

نایل معترض گفت و موهای طلایی رنگ لوک رو بهم ریخت. هری چشم چرخوند و به سمت کلبه به راه افتاد.

"هیچکدومتون اولین نفر نیستید؛ چون فلورا اولین بوده!"

و به چهره‌های درهم رفته‌ی اون دو توجهی نشون نداد. موهای شکلاتی رنگ‌ش رو پشت گوش زد و لبخند زنان به راه‌ش ادامه داد.

Beyond Eternity [L.S] [Z.M]Where stories live. Discover now