قدم زنان حرکت میکردن و به کلبهی نایل نزدیکتر میشدند؛ لویی سعی داشت زیاد به دور و اطراف خیره نشه چون هضم همهی اینها براش سخت و سختتر میشد اما با دیدن دریاچهی نچندان بزرگی که درختان ظریف و خمیدهای سر از آبِ شفافش در آورده بودند، نتونست نگاهش رو از اون منظره بگیره.
کلبهی مشابهای با فاصلهی تقریبا کمی از دریاچه قرار داشت که جلوی اون تنهی خشکیدهی درختی به شکل صندلی در اومده بود؛ پسری روی یکی اون ها نشسته و سعی میکرد با چاقویی که در دست داشت تکه چوبی رو بتراشه.
لیام اون پسر رو مورد خطاب قرار داد و باعث شد لویی نگاهش رو از دریاچه بگیره.
"صبح بخیر کاپیتان، مجسمهی جدید ها؟!"
پسر سر بالا کرد و چشم های آبی و نافذش رو به اون دو دوخت اما دست از تراش دادن چوب بر نداشت.
"هزار بار بهت گفتم منو کاپیتان صدا نزن لیام، نگفتم؟!""اوه بیخیال! نگفتی که این دفعه چه مجسمهای قراره درست کنی؟"
لویی بی حرف به مکالمهی بی سر و ته اون دو گوش سپرده بود و سعی داشت کلافه بودنش رو پنهان کنه.
"بزودی میفهمی؛ خب مثل اینکه امروز قراره پر حرفی کنم... خودت رو معرفی نمیکنی پسر؟!"
لویی قدمی به جلو برداشت.
"من لوییام.. لویی تاملینسون"مرد سازهی چوبی رو در دست جا به جا کرد و به لویی چشم دوخت.
"لویی، اسمت فرانسویه اینطور نیست؟! به هر حال من نایلام... سعی نکن گیج بودنت رو پنهان کنی رفیق! بهتره هر چی سوال داری همین حالا بپرسی تا بعدا با نادونی به مشکل برنخوری"لویی نفس عمیقی کشید و روی صندلیِ چوبی مقابل نایل جا گرفت؛ از اون پسر خوشش اومده بود!
"من شما ها رو تنها میذارم؛ باید برم ببینم هری کجا غیبش زده... حواست باشه نایل انقدر رک نباش که اول کاری لویی رو بترسونی!"
نایل خندید و صدای نامفهمومی از خودش در آورد.
"بهم اعتماد کن پینو؛ حالا هم دیگه مزاحم نشو"بعد از رفتن لیام، نایل که لباسی شبیه به نظامیها به تن داشت، کت بژی رنگش رو در آورد و به شاخه ی درختِ بلند بالایی که کنار کلبه بود، آویزان کرد.
حالا با تیشرت سفیدی که آستینهای حلقهای داشت، رو به روی لویی نشسته و در سکوت به دریاچه خیره بود؛ بعد از دقایقی بیمقدمه شروع به صحبت کرد."اینجا نه بهشته نه جهنم.. درسته همهی ما مُردیم اما نه به طوری که برامون مقدر شده بود. ما قانون طبیعت رو زیر پا گذاشتیم و جسدمون به خاک برنگشته... میشه گفت این جزیره مجازات ماست؛ جایی که روحمون گیر افتاده"
![](https://img.wattpad.com/cover/278088942-288-k452085.jpg)
YOU ARE READING
Beyond Eternity [L.S] [Z.M]
Fantasy•جایی ورای ابدیت، مدفن در ژرفای آبیِ دریاها... برفرازِ آسمانی خیالی، پشت به خورشیدِ سوزان... لابهلای درختانِ سر به فلک کشیدهی سبز... برزخی که بیعشق در آن رستگار خواهی شد• Started: [August 5th, 2021] Finished: [August 21st, 2022]