«فلش بک»
انگشتهاش رو توی خاک فرو برد و به سنگ ریزهها و خاکی که زیر ناخنهاش فرو میرفت، توجهی نکرد. از مرطوب بودن خاک زیر دستهاش که مطمئن شد، نهال درخت رو از روی زمین برداشت و برای آخرین بار گودالی که کنده بود رو از نظر گذروند.
"باید بهش بگی که قلبت براش تپیده"
به آرومی نهال رو درون گودال گذاشت و با خاکِ اطرافش، دور و برِ نهال رو پر کرد. آبپاشی که از قبل پر کرده بود رو برداشت و به نهالِ تازه کاشته شده، آب داد.
به پاچههای تا خوردهی شلوار پاکتیِ لیمویی رنگِ پسرک نگاهی انداخت و لبخند زد. کلاه حصیریش رو کمی روی سرش جا به جا کرد تا خورشیدِ جولای، صورتش رو بیشتر از این، آفتاب سوخته نکنه. پسرک دستهاش رو سایهبان صورتش کرده بود تا نسیم گرم، فرفریهای سرکشش رو توی صورتش نریزن."اما پدر هرمس- "
"پدر به عقایدت احترام میذاره، هری."
پسرک چشمهاش رو دور حیاط فراخ کلیسا گردوند و دوباره نگاهش رو به خوزه داد.
"این باعث نمیشه از عقاید خودش دست بکشه!"
خوزه به نرمی خندید و علفهای هرزی که درختچهها رو دوره کرده بودند، از ریشه در آورد.
"کی گفته برای اینکه عقاید دیگران رو بپذیریم، باید از عقاید خودمون دست بکشیم؟ پسرکِ سادهدلِ من."خورشید حالا وسطِ آسمان میدرخشید و ابرها به احترام باد، کنار رفته بودند. خوزه نگاهی به ساعت جیبیش انداخت و از جا بلند شد.
"مراسم ده دقیقهی دیگه شروع میشه."
نگاهی به گونههای سرخ شده و گِلی هری انداخت و آهی کشید.
"برو هری؛ کارلینا انتظارت رو میکشه"
پسرک صندلهای سفید رنگش رو روی کفِ سنگفرش شدهی حیاط کشید؛ در خیالاتش، دایرههای فرضی خلق میکرد.
دستهاش رو با آبپاش رنگ و رو رفتهی خوزه، نمدار کرد و روی گونهش کشید. حرکاتش پر بود از تردید و هر لغزشِ انگشتش بر روی لکهی روی گونهش، خالی بود از عجله.
"اگر بعد از مراسم بذاری پرترهت رو کامل کنم؛ قول میدم دیگه از... از پِترو حرف نزنم."
خوزه لبخندی به چشمهای براق پسر هدیه داد و روی زمین زانو زد. تای پاچههای شلوارش رو با حوصله باز کرد و فرهای شکلاتی رنگ موهاش رو، عقب داد.
"اگر میخوای از این مرد بد قیافه و کمحوصله، پرتره بکشی؛ فقط کافیه فردا صبح بهم کمک کنی تا ژربراها رو توی حیاط پشتی بکارم."
«پایان فلش بک»
گلبرگِ ظریفِ ژربرا رو با پشت دست نوازش میکرد و زیرلب آوای آشنای پیانو رو زمزمه میکرد. برعکسِ خودش، خوزه همیشه پیانو نواختنهاش رو عزیز میدونست و هیچوقت اون 'ده دقیقه از یکشنبه ظهر'ها رو از دست نمیداد.
أنت تقرأ
Beyond Eternity [L.S] [Z.M]
خيال (فانتازيا)•جایی ورای ابدیت، مدفن در ژرفای آبیِ دریاها... برفرازِ آسمانی خیالی، پشت به خورشیدِ سوزان... لابهلای درختانِ سر به فلک کشیدهی سبز... برزخی که بیعشق در آن رستگار خواهی شد• Started: [August 5th, 2021] Finished: [August 21st, 2022]