❄️ Chapter 38 ❄️

Start from the beginning
                                    

با شناختی که بعد از چند سال جونگ کوک از هکرِ دردسرساز تیم داشت، می‏دونست یک چیزی این وسط درست نیست.. یعنی خب با شکستی که در عملیّات خوردند، هیچ چیز درست نیست! امّا .. این آفتابی نشدنِ هک‏بک بدجوری اعصابش رو به بازی گرفته بود..

لحظه‏ای از زیر و رو کردنِ شک و تردیدها دست کشید و مثلِ آدم‏های برق گرفته با حدّاکثر سرعتِ ممکن که از وضعیّت بغرنج فیزیکیش بر میومد، چشم از سقف برداشت و نیم‏خیز روی تخت نشست..:

ـ خودشو از من قایم می‏کنه ! آ..آره!

زمزمه‏های زیر لبش هر لحظه قوّت می‏گرفت .. مثلِ نابغه‏ای که یکی از معادلات به بن‏بست خورده‏ی جهان رو حل می‏کنه، چشم‏هاش بی هدف روی وسایل روبه‏رو می چرخید .. :


ـ اون بکهیونِ لعنتی! .. از من فرار می‏کنه .. چون .. چون ..

به تصویرِ برافروخته ی خودش درونِ آینه‏ی کمدی خیره شد و ادامه داد.. :


ـ چون .. اون احمق داره .. تنهایی.. ی غلطایی می‏کنه!

..

..

+ کی جرأت چنین کاری داره؟!

صدای تهیونگ در خونه پیچید و لحظه‏ای کوک رو از چیدمانِ پازلِ ذهنیش بیرون کشید.. نگاهی به سمتِ درب ورودی انداخت که "تِهچی" با لبخند کجی بر لب، ایستاده بود .. جونگ با خودش فکر کرد یعنی کسی می‏تونه به اندازه‏ی اون پسر در لباس های چرم مخصوص موتورسواری جذّاب و فریبنده باشه؟!

یادش نمیومد آیا سال‏ها پیش در بیمارستانی که به طریقی جفتشون زندانی بودند هیچوقت تهیونگ از علاقه‏ به موتور حرفی زده بود یا نه .. امّا مطمئن بود که خودش ساعت‏ها از عشق به سرعت و پیست‏های مسابقه ی این دوچرخه ی بنزینی ورّاجی کرده بود .


+ نمی‏دونستم انقدر به چشم دوست پسرم جذّاب میام! خوردی منو با چشمات جئون جونگ کوک شی!!

تهیونگ جوری که انگار روی فرش قرمزِ اسکار قدم میزنه با عشوه و شاخه گلی در دست به سمتش اومد و این بار در چارچوب اتاق مکثی کرد ..:


+ می‏دونی وقتی اینجوری نگاهم می‏کنی دلم می‏خواد دوباره دستتو بگیرم و با هم بپریم توی اون استخر یخ‏زده.. فقط اینجوری حرارتِ قلبم خنک می‏شه!

جونگ لبخندی زد و روی قلبش دست گذاشت.. گرمایی که ذرّه ذرّه از سمتِ گردن در صورتش پخش می‏شد و سرعت گرفتنِ ضربانش ، می‏تونست با اختلاف بهترین اتّفاقی باشه که این روزها مدام براش تکرار می‏شد و از این موضوع به هیچ‏وجه خجالت زده نبود.. چون می‏دونست سال‏های زیادی رو به این قلب ِبیچاره بدهکاره.. سال‏هایی از جدایی که هنوز فرصت نشده بود تا دلیلش رو بپرسه.. یا شایدم برای ‏جوابی که قرار بود بشنوه آماده نبود!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 27, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

نگاهم کن | Look At MEWhere stories live. Discover now