Part 15🎥 Final Part

599 90 18
                                    

پارت 15 (پایانی)
جین عصبانی بود و تهیونگ میتونست این رو درک کنه. از وقتی وارد دفتر رئیس کمپانی شده بودن اخماش توی هم بود و منتظر بود تا اون پیرمرد وارد دفتر بشه
در باز شد و پیرمرد همونطور که سرشو تکون میداد وارد شد و پشت میزش جا گرفت
-کیم سوکجین این آخرین باریه که میزارم قرار های منو به هم بزنی
جین پوزخندی زد و کمی به جلو خم شد
-اونوقت خودتون قراره جلومو بگیرین دیگه درسته؟؟
اخمی کرد و صداشو بالا برد
-توی این مدت کم بلا سر جیمین و خانوادش نیومده. حریم خصوصیش نقض شده و شماها هیچ غلطی نکردید. اون کم واسه این کمپانی سود آوری نداشته. با هر کاری که انجام می‌داد ازش پول در می آوردید کم مونده بود نفس بکشه و شما اون هوا رو بفروشید و در آمد کسب کنید
از جاش بلند شد و نزدیک میز رئیس ایستاد
-اونوقت توی شرايطی که به کمک احتیاج داشت پسش زدین و باعث شدین بیمار بشه. من واسه خوب شدنش به هر چیزی چنگ زدم و حالا که دوباره خوب شده و شده همون جیمین سابق نمیزارم با بی توجهی های دوباره شما همه چیز خراب بشه
پیرمرد عینکش رو درست کرد و صندلیش رو عقب کشید
-خب پیشنهادت چیه کیم؟؟
جین دستشو از روی میز برداشت و دکمه کتش رو باز کرد
-برش گردونید. خواهرش تو مخمصه بدی افتاده و هر لحظه ممکنه باز هم به جیمین آسیب برسه. برش گردونید و ازش حمایت کنید همین
پیرمرد نیم نگاهی به تهیونگ انداخت و بعد دوباره به جین نگاه کرد
-همیشه میتونی آدما رو قانع کنی کیم.. باهاش تماس میگیرم

***

در رو باز کرد و با فنجون دمنوش داخل شد ولی سانا روی تخت نبود. اخمی کرد و فنجون رو روی میز گذاشت و به سمت بالکن رفت.
-میگم نمیتونم... توی نمیتونی منو مجبور کنی.. اون آسیب میبینه
صدای بعض دار سانا باعث شد قلبش سریعتر بزنه و عصبی بشه. اون میخاست چیکار کنه؟؟
-باشه.. عکسا رو برات فرستادم.. لطفا بهش آسیب نزن
نتونست بیشتر از اون صبر کنه و با عصبانیت به بالکن رفت
-داری چه غلطی میکنی سانا؟؟
با فریادش سانا تلفن رو قطع کرد وبه سمتش برگشت
-م.. من
جانگکوک بهش نزدیک شد و سعی کرد گوشی رو ازش بگیره
-بدش من سانا. بزار ببینم چه گندی زدی.
سانا مقاومت می‌کرد و اشک می‌ریخت. دوست نداشت بفهمن چه کار اشتباهی کرده
-گفتم بدش مننن
بلند ترین صدایی بود که از جانگکوک شنیده بود. قلبش تند میزد و نمی‌دونست باید چیکار کنه. با دیدن جیمین با چشمای درشت توی چارچوب در دوباره گریش گرفت و دستاش شل شد. جانگکوک فورا گوشی رو ازش گرفت و با گذاشتن انگشت سانا قفل رو باز کرد
-جانگکوک چت شده؟؟
جیمین با نگرانی نزدیک شد و سانا رو توی آغوش گرفت
-معلوم نیست چه غلطی کرده جیمین. مطمئن یه کاری کرده
فورا پیام های جدید سانا رو باز کرد و با دیدن عکس تن برهنه خودش و جیمین با خشم بهش ذل زد
-چه غلطی کردی توووو.. میدونی با این چه بلایی سرمون میاد؟؟ میدونی چه بلایی سر برادرت آوردی؟؟
سانا روی زمین نشست و دستش رو روی سرش گذاشت و جیغ کشید
-من مجبور بودمممممم
جیمین جلو تر رفت و با دیدن عکسا یخ کرد. باز هم همون اتفاق؟ چرا تموم نمیشد؟ کاش همون موقعی که تهدید به مرگ شده بود میمرد اینطوری بهتر بود. اینطوری راحت میشد
اینطوری لازم نبود انقدر برای بهتر شدن اوضاع تلاش کنه و به در بسته بخوره
زانوهاش شل شد ولی قبل از افتادن دستای جانگکوک دورش حلقه شد و نذاشت تن خستش رو زمین سقوط کنه
-جیمین.. جیمین من اینجام آروم باش
جیمین نگاهی به سانا انداخت و لبخندی به چشمای اشکیش زد. نباید این بار خودشو ضعیف نشون میداد. نباید میزاشت دوباره همه چیز خراب بشه.
نیم خیز شد و به چشمای جانگکوک ذل زد
-تو کنفرانس خبری میگم.. میگم که ما با همیم

Physco Gentleman ⛓️💊Where stories live. Discover now