Part 9 🎥

450 90 12
                                    

پارت 9
لبخندی به مجری زد و کمی روی صندلیش جابه جا شد
-خب توی جواب سوالتون باید بگم که واقعا داشتن اون جایزه برام باعث افتخاره و امیدوارم امسال تشویق های دریافت اون جایزه مال من باشن
مجری برگه های تو دستش رو جابه جا کرد و بهش لبخند زد
-میدونی جانگکوک شی طرفدارات میگن حتی به خاطر نوع کت و شلوار پوشیدنت باید جایزه بگیری چه برسه به بازی بی نقصت
جانگکوک خندید و چشمکی به دوربین زد
-آره اونا هیچ وقت دروغ نمیگن
مجری مقداری از نوشیدنیش خورد و سوال بعدی رو پرسید
-اخیرا فیلمی بازی میکردین که خب به خاطر یکسری شایعات از طرف نقش مقابلتون فعلا متوقف شده. میشه یکم توضیح بدین؟؟
دستاشو توی هم قفل کرد و نفس عمیقی کشید. میدونست اون داره نگاه میکنه پس باید از همینجا هم بهش اعتماد به نفس میداد
-خب راستش یکسری شایعات بی اساس مطرح شد و سوء تفاهمی به وجود اومد که یک مقدار تنش ایجاد کرد. و اینکه فیلم برداری هم به محض برگشتن بازیگر نقش مقابلم از سر گرفته میشه. ما منتظرش هستیم

با زنگ خوردن تلفنش از پشت صحنه کمی فاصله گرفت و همونطور که به جانگکوک خیره بود تلفنش رو جواب داد
-الو؟؟
-میدونم موقع خوبی زنگ نزدم تهیونگ ولی الان کجایی؟؟
صدای نگران جین کمی ترسوندش. صداش رو پایین برد
-جانگکوک مصاحبه داره من پشت صحنه ام
-کی تموم میشه؟؟ نه یعنی... لعنتی کی میتونه بیاد پیش جیمین؟؟
چرا انقدر عصبانی و نگران به نظر میومد باز چی شده بود؟؟ با سر و صدایی که اومد نگاهی به جانگکوک کرد که همونطور که زیپ شلوارش رو بالا می‌کشید به سمتش میومد. خاک عالم بر سرت کننی زیر لب گفت و به مکالمش با جین رسید
-همین الان تموم شد. طوری شده هیونگ؟؟
-لطفا خودتون رو برسونید خونه جیمین. لطفا سریع
و بعد تلفن قطع شد.
-هیونگ؟؟
نگاهی به جانگکوک انداخت. میخاست برای اینکه جلوی کلی آدم خشتکش رو به نمایش گذاشته دعواش کنه اما وقت نداشت
-زود باش کوک باید بریم پیش جیمین

***

-جیمین در رو باز کن
چند بار دیگه دستگیره رو تکون داد اما هیچ اتفاقی نیفتاد
-لعنتی معجزه که نمیتونم بکنم و در باز بشه لطفا بازش کن جیمین
الان یک ساعت بود که جیمین داخل اتاق خودشو زندانی کرده بود. نکته ترسناک این بود که هیچ صدایی ازش نمیومد. این جین رو نگران می‌کرد
نگاهشو به دختری داد که یه گوشه روی زمین کز کرده بود و به پاهاش خیره شده بود
-سانا
صداش زد و به آرومی به سمتش رفت. گونه سرخ دختر توی ذوقش میزد
-سانا... جیمین... اون منظوری نداشت.. فقط عصبانی شد میفهمی؟؟
سانا نگاهشو به جین داد و همزمان اشکی از چشمش افتاد
-ولی اون که آدم بدی نبود. اون دوستم بود اوپا
جین موهای سانا رو نوازش کرد و بعد دستشو روی گونه سرخی کشیده یک ساعت پیش شاهد سیلی برادرش بود
-سانا حال جیمین خوب نیست. این رو هممون میدونیم. اون آسیب دیده ولی چون آسیب دیدگیش رو نمی‌بینیم فکر می‌کنیم خیلی سالمه، خیلی خوشحاله. سانای عزیزم جیمین داره درد میکشه باید کمکش کنیم مگه نه؟؟
سانا با بغض به جین نگاه می‌کرد. برای برادرش ناراحت بود. دلش میخاست برادرش مثل قبل باهاش لج کنه. دوست داشت جیمین دوباره سر کار بره ولی ظاهرا اوضاع برادرش آشفته تر از اونی بود که فکر می‌کرد
-حالا اگه اوپا ازت چیزی بخواد میتونی انجامش بدی؟؟
سرشو بالا و پایین کرد و منتظر نگاهش کرد
-باید برگردی سانا. اینجا بودنت کمکی به جیمین نمیکنه. میدونم برای تایم استراحتت برنامه داشتی ولی لطفا بهش فکر کن باشه عزیزم؟؟
به خاطر زنگ در منتظر جواب سانا نموند و در رو باز کرد
-جیمین کجاست؟؟
اولین جمله ای بود که جانگکوک هنوز داخل نشده گفت و چشمای تخس و نگرانش رو توی خونه چرخوند
-توی اتاقه. یک ساعته اون توعه
جانگکوک بدون توجه به تهیونگ و جین و حتی سانای کز کرده به سمت اتاق جیمین رفت
-جیمین؟؟ جیمین باز کن در رو منم جانگکوک

Physco Gentleman ⛓️💊Where stories live. Discover now