Part 10🎥

473 91 9
                                    

پارت 10

همه جا رو دنبالش گشته بود. تمام مکان هایی که یه روزی جیمین توشون دیده شده بود رو گشته بود. به یه ساسنگ پول داده بود تا اگه جیمین رو جایی دید نگهش داره و باهاش تماس بگیره اما هیچ خبری نشده بود
تنها صدایی که توی خونه میومد تیک تاک ساعت بود و گهگاهی زوزه بادی که از بین پنجره نیمه باز داخل میشد
تلفنش رو برداشت. نمی‌دونست باید به کی زنگ بزنه و چیکار کنه. می‌ترسید جیمین بلایی سر خودش بیاره. نگران بود خیلی نگران
-الو
صداش چقدر میلرزید. اولین نشونه ی نگرانی تو چشماست اما وقتی کسی چشمات رو نمیبینه این صداته که بهشون میگه چقدر نگرانی
-چیزی شده هیونگ؟؟ خبری شده؟؟
صدای تهیونگ هم نگران بود. نمی‌دونست چرا انقدر دورشون خالیه که مجبورن مشکلاتشون رو با کمک همکارانشون حل کنن. آدما چرا انقدر سریع تنها میشن؟؟
-تهیونگ میشه بیای؟؟ حالم خوب نیست
تهیونگ ترسیده بود. حتی ترس هم میشه از توی صدا فهمید
-میام. میام هیونگ
تلفن قطع شد و بعد باز هم همون سکوت دورش رو گرفت. سکوتی که توی ذوقش میزد. سکوتی که قبل از تمام این ماجراهای کوفتی با خنده های جیمین میشکست


نفهمید چند دقیقست که به دیوار ذل زده اما صدای زنگ در خوشی بود که توی اون روز بهش هدیه شده بود.
در رو با دستای کم حسش باز کرد و به صورت نگران تهیونگ خیره شد
-بغلم میکنی؟؟


***
-ببخشید بابت این ملاقات اگر فوری نبود مزاحم نمیشدم
جانگکوک گفت و با مرد رو به روش دست داد
-جیمین دوست من هم هست ما خاطرات زیادی داریم اگر خبری شد من رو هم در جریان بزارین
-حتما آقای وانگ
نگاهشو از جسکون دوست صمیمی جیمین گرفت و از خونش بیرون رفت. نمی‌دونست چجور دوستیه که توی تمام مدت بیکاری جیمین هیچ وقت سراغش رو نگرفته اما مجبور بود اونجا رو هم چک کنه
سوار ماشینش شد و ماسکش رو روی داشبورد پرت کرد
-کجایی جیمین؟؟
هیچ جایی نبود که سر نزده باشه. پس جیمین کجا بود؟؟ نکنه بلایی سر خودش آورده بود؟؟ حتی از فکر این هم میتونست دیوونه بشه
تلفنش زنگ خورد و اونو از فکر بیرون آورد
-جانگکوک برگرد خونه جیمین اینجاست
پنج کلمه. پنج کلمه ای که هیچ وقت فکرشو نمی‌کرد تبدیل بشه به بهترین خبر زندگیش
ترسناک بود. لبخند ساده ای که روی لبش داشت ترسناک بود. بعد از اینکه 12 ساعت از گم شدنش می‌گذشت حالا روبه روشون نشسته بود و با سگ جین بازی می‌کرد
جانگکوک نگاهی به تهیونگ که با دهن باز جیمین رو نگاه می‌کرد انداخت. تهیونگ همونطور که دهنش باز بود با چشماش خطرناک بودن جیمین رو بهش گوش زد کرد
-امم جیمین؟
جین سکوت رو شکست و باعث شد جیمین نگاهشو از سگ بگیره و به اون سه نفر بده
-بله هیونگ
-جیمین کجا رفته بودی میدونی چقدر نگرانت شدیم؟؟ همه جا رو دنبالت گشتیم. هم من هم تهیونگ و جانگکوک. هر جایی که ممکن بود رفته باشی رو گشتیم و میدونی چه بلایی داشت سر من میومد وقتی میدیدم که هیچ جا نیستی؟؟
ناخواسته صداش رو بالا برده بود و تمام 12 ساعت نگرانیش رو توی صورت پسر کوچیکتر فریاد می‌کشید
-ببخشید
همین؟؟ فقط ببخشید؟؟
جین خواست حرفی بزنه که جانگکوک اجازه نداد و کنار جیمین نشست
-خوش گذشت بهت؟؟ همونجایی رفته بودی که بهم گفتی؟؟
جین با تعجب بهش نگاه کرد. اون میدونست تمام این مدت جیمین کجاست؟؟
-آره جانگکوکی. رفتم به همون فروشگاه مورد علاقم. برای تو هم یه هودی خریدم
سگ رو کنار پاش گذاشت و از جاش بلند شد. ساک خریدش رو آورد و هودی مشکی که برای جانگکوک خریده بود رو ازش بیرون کشید
-مطمئنم بهت میاد
جانگکوک با لبخند بلند شد و دستشو توی کمر جیمین گذاشت
-ممنونم عزیزم. چرا نریم و امتحانش نکنیم؟؟ هوم؟؟
جیمین با لبخند تایید کرد و زودتر از جانگکوک با هودی داخل اتاق شد
جانگکوک با رفتن جیمین با اخم به طرف جین برگشت
-شما که میدونید چقدر حساسه و الان توی چه وضعیتیه اونوقت منت نگران بودنتون رو میزارید؟؟ میدونم الان همتون فکر کردید من از جایی که جیمین بوده خبر داشتم ولی نه. شماها انقدر درگیر توبیخ کردنش بودین که اصلا متوجه ساک های توی دستش نشدین

چرخید و به سمت اتاق جیمین رفت و قبل از اینکه وارد اتاق بشه به طرف اون دو نفر برگشت
-لطفا یکم فقط یکم به جای ترحم درکش کنید. توی چشمای هر دوتون ترحم و غم موج میزنه. اینطوری میخاید کمکش کنید؟؟ نمی‌تونید غمتون رو توی دلتون نگه دارین و جلوش جوری رفتار کنید که انگار اتفاقی نیفتاده؟؟ طوری رفتار کردید که انگار اولین باره که 12 ساعت از خونه بیرون رفته. نزارید این حس بهش دست بده که خاص و دست و پا چلفتی شده. خواهش میکنم
اینو گفت و در رو باز کرد
-بیبی؟؟
داخل شد و جین و تهیونگ رو توی خودشون تنها گذاشت.
-اشتباه از ماست؟؟
جین پرسید و سرشو توی دست گرفت
-هیونگ راستش رو بخوای هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی جانگکوک انقدر منطقی و عاقلانه جلوم حرف بزنه
به طرف جین چرخید و دستشو توی موهای قهوه ایش برد
-جین شی بیا همونطور که جانگکوک میگه پیش بریم. شاید این تنها راهش باشه

***

کنار جیمین روی تخت نشست و به لبخند شیطونی که روی لبش بود خیره شد و ابروشو بالا داد
-جیمینا؟؟ چیشده؟؟
جیمین لبشو گزید و دستشو به پایین لباس جانگکوک گره زد
-نمیخوای هودیتو امتحان کنی؟؟
جانگکوک از اینکه جیمین قراره تن برهنش رو دوباره ببینه و در آن واحد اونقدر خجالت میکشه خندید و دستشو توی موهای جیمین برد
-چرا دوست دارم امتحانش کنم. چرا خودت برام نمیپوشیش؟
جیمین لباشو توی دهنش کشید و با چشمایی که پر از خجالت بود به جانگکوک خیره شد. دستشو به آرومی به سمت لباس جانگکوک برد و اونو از تنش در آورد.
-واو
با دیدن عضلات جانگکوک زیر لب زمزمه کرد و دستشو روی سینه های جانگکوک کشید. جانگکوک با لذت به جیمین نگاه کرد و زبونش رو روی لبش کشید
-من برای توام جیمینا ولی الان کار دیگه ای داریم
جیمین با هول از جاش بلند شد و بی توجه به پوزخند گوشه لب جانگکوک هودی رو از سرش رد کرد و کمک کرد تنش کنه.
ازش چند قدم فاصله گرفت و با لبخند به چیزی که خودش باعثش بود نگاه کرد
-خیلی بهت میاد کوک
جانگکوک با شنیدن کوک سرشو بلند کرد و لبخندی به پسر زیبای روبه روش زد. چقدر این اسم رو با این صدا دوست داشت
-ممنونم جیمین. این خیلی خوبه
جلوی آینه رفت و خودشو برانداز کرد و از توی آینه چشمکی به جیمین زد
-کارت عالیه پسر. باید استایلیست بشی
جیمین خندید و جلو رفت. دستشو دور کمر جانگکوک حلقه کرد و سرشو به کمر قوی جانگکوک چسبوند
-ممنونم جئون جانگکوک شی. میبینم و میفهمم که چقدر برای من و برگشتنم به حالت عادی تلاش میکنی
جانگکوک با شنیدن حرف جیمین فورا چرخید تا نزاره پسر بزرگتر بد برداشت کنه اما جیمین بهش مهلت حرف زدن نداد

-میدونی جانگکوک من این واقعیت که دچار بیماری روحی شدم رو میدونم ولی گاهی وقتا.. نمیدونم چی میشه.. یادم میره... گاهی وقتا صداهای تو سرم.. انقدر فریاد میزنن که جیمین نمیتونه جیمین رو کنترل کنه
دستشو دور گردن جانگکوک حلقه کرد و کلاه هودیش رو درست کرد
-ولی این قلب لعنتی وقتی تو کنارشی انقدر روون میزنه که یادم میره کلی مشکل واسه تو و بقیه به وجود آوردم. من نمیخام جانگکوک، نمیخام اینطوری باشم که هر روز همه از این بترسن که دردسری که امروز میخام درست کنم چیه. میخام بشم جیمین قبلی. جیمینی که عاشق بوسیدنت شد اونم وقتی برای اولین بار  جلوی دوربین ها بوسیدیش
چونه جانگکوک رو بوسید و لاله گوشش رو نوازش کرد
-جانگکوک کوچولویی که بدون هیچ تجربه ای منو مال خودش کرد
جانگکوک نتونست اشکاش رو کنترل کنه. صورت خیسش رو دستای نرم و لطیف جیمین نوازش کرد و لب هایی که هنوز از اشک شور بود توسط پسر توی بغلش بوسیده شد
جیمین بوسه ی دیگه ای به لب های نرم و بی حرکت پسر زد و بعد سرش رو روی شونه جانگکوک گذاشت
-میبینم که چقدر برام تلاش میکنی و میخام بگم ممنون جانگکوک. ممنونم عشق من

***
یک هفته ای از شنیدن "عشق من" از زبون جیمین گذشته بود. روند بیماری روحی جیمین رو به بهبود بود و اولین نشونش از سر گرفتن پروژه های مدلینگش بود
جانگکوک به خواست جیمین تا جایی که میتونست و برنامه هاش بهش اجازه می‌داد کنارش بود و بهش آرامش میداد
حالا هم یکی از همون روز هایی بود که جانگکوک روی صندلی مخصوص نشسته بود و ژست های پسری رو تماشا می‌کرد که قطعا کانسپت عکساش اغواگری بود
جیمین دستشو روی بدنش کشید و جایی روی رونش متوقف شد و بعد نگاه خماری به عکاس کرد
-عالی جیمین شی
از این حس راضی بود. دوباره داشت به حس های خوبش برمی‌گشت، به حس تحسین شدن، دیده شدن، دوست داشته شدن و همه این ها رو مدیون پسری بود که با اون پیرهن مردونه مشکی و دکمه های نیمه بازش تمام حواسش رو پرت کرده بود

با اشاره عکاس روی صندلی نشست و پاهاش رو از هم باز کرد، دستاش رو بین پاهاش روی چوب صندلی گذاشت و کمی به جلو خم شد تا ترقوه های سفیدش بیشتر توی عکس معلوم بشه و بعد چشمای وحشیش رو به دوربین دوخت
جانگکوک خیره به اغواگری های پسر، زیر لب لعنتی فرستاد و دستشو روی پایین تنش گذاشت تا آثار تاریخی بزرگش بیشتر از اون معلوم نشه
مطمئنا اگه تهیونگ اینجا بود با صدای بلند به همه میگفت "همگی جانگکوک خیلی تحریک شده برین بیرون تا راحت بشه" و بعد با لبخند بزرگی کارش رو اینطور توجیه می‌کرد که "دوستا برای هم هر کاری میکنن"
با نزدیک شدن پاهای باریک و کشیده ای بهش لبخندی زد و چشماش رو به صورت جیمین دوخت
-جانگکوک شی... امم
چش بود؟؟ چرا انگشت اشارش رو گاز می‌گرفت و خمار نگاهش می‌کرد ؟؟ میخاست دیوونش کنه؟؟ لعنت بهت پارک جیمین
جیمین اطراف رو نگاه کرد و بعد روی جانگکوک خم شد و آروم کنار گوشش لب زد
-من توی اتاق گریمم و تا عکس برداری بعدی نیم ساعت وقت دارم
و بعد ازش کمی فاصله گرفت و نگاهشو به پایین تنه جانگکوک داد و با سکسی ترین حالت ممکن زمزمه کرد
-میخام اونجا باشی جانگکوک. داخل من

Physco Gentleman ⛓️💊Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum