Part6🎥

510 99 1
                                    

پارت 6
یک هفته ای میشد که خودش رو توی خونه زندونی کرده بود. حتی به سانا هم اجازه نمی‌داد از خونه بره بیرون. تنها کسی که میتونست ببینتش جین بود اون هم فقط برای کار ضروری.
-اوپا
چشماش رو باز کرد و به سانا خیره شد
-میتونم برم بیرون؟ سوکجین اوپا اومده دنبالم
نیم خیز شد و سانا رو آنالیز کرد
-چرا به خودم چیزی نگفته؟
با صدای بسته شدن در بلند شد و سریع سانا رو پشت سرش کشید
-نباید که واسه همه کار هامون از تو اجازه بگیریم جیمین
وقتی جین رو جلوی در دید کمی خیالش راحت شد و مچ دست سانا رو ول کرد
-این دختر هم اگه ازت اجازه میگیره داره بهت احترام میزاره. یک هفتس که توی خونه زندونیش کردی گناه داره
جیمین شقیقش رو ماساژ داد و به سانا نگاه کرد
-زود برمیگردی سانا باشه؟؟
سانا لبخندی زد و به سمت جین رفت
-خیالت راحت اوپا زود میام خونه
جیمین لبخند نگرانی زد و بهشون خیره شد. جین قبل از اینکه کامل از خونه بیرون بره نگاه دیگه ای به جیمین انداخت
-نگرانتم عزیز دلم. انقدر خودتو اذیت نکن من اینجام باشه؟؟
-برو هیونگ سانا منتظرته
وقتی در بسته شد سکوت خونه به سرعت دورش رو گرفت. این سکوت اذیتش می‌کرد
-کاش سانا نمی‌رفت
وقتی دوباره صدای زنگ در رو شنید با تردید به در نزدیک شد و از چشمی بیرون رو نگاه کرد. می‌ترسید. اگه جین بود چرا حرفی نمیزد. چراغ راهرو خاموش بود و جیمین نمیتونست بیرون رو ببینه. دستش رو به سمت دستگیره برد و با اضطراب در رو باز کرد
-سلام پسر
.
.
.
.
نیم ساعتی میشد که جونگهیون به خونش اومده بود. باید میگفت که انتظار دیدنش رو نداشت هر چند الان که اومده بود حس می‌کرد حالش بهتر شده
-دلم برات تنگ شده بود. هر چقدر هم بهت زنگ میزدم خاموش بودی
جیمین کنارش و تقریبا توی بغلش نشست و دستشو روی شونه جونگهیون گذاشت
-حالم زیاد خوب نیست جونگ
جونگ بوسه ای به گردنش زد و اونو بیشتر توی آغوشش گرفت
-چیزی شده جیم؟؟ من اومدم اینجا تا آرومت کنم
آرامش. چیزی که جیمین خیلی بهش نیاز داشت. پس بدون اینکه به چیز دیگه ای فکر کنه دستشو روی سینه جونگ کشید و سرشو روی شونش گذاشت
-جونگ آرومم کن بهت نیاز دارم
قبل از اینکه نفس های داغ جونگهیون رو روی پوستش حس کنه کسی در خونش رو محکم کوبید
-لعنتی... ولش کن جیمین هر کس هست برمیگرده
جیمین دست جونگهیون رو از دور کمرش پس زد و از جاش بلند شد
-باید ببینم کیه
در رو این بار با خاطر وجود جونگهیون توی خونه با اطمینان باز کرد ولی با دیدن فرد پشت در تعجب کرد
-فقط منو نمیتونی ببینی نه؟؟ نزدیک یک هفتس که سر صحنه نیستی و از تنها کسی که میتونم سراغت رو بگیرم جین هیونگه. حتی به تماس هامم جواب نمیدی. قرار شد دوست بمونیم جیمین چیشد؟؟
جیمین نگاهی به جانگکوک انداخت که یک نفس و با دلگیری حرفاش رو گفته بود
-الانم میدونم مهمون داری نمیخام مزاحمت بشم فقط اگه دلت خواست تلفنت رو جواب بده دوست دارم باهات حرف بزنم جیمین
سرشو پایین انداخت. خواست برگرده که جیمین دستش رو گرفت و به طرف خودش کشید و بغلش کرد
-منو ببخش جانگکوکی حالم اصلا خوب نبود. منو ببخش
دست جانگکوک دورش حلقه شد و محکم بغلش کرد
-هیونگ دلم برات تنگ شده بود
جیمین بوسه ای رو گردن جانگکوک گذاشت و عقب کشید
-بیا بریم تو
-نه مهمون داری نمیخام مزاحم بشم
-بیا تو جانگکوک مهمونم هم دیگه داشت میرفت
جانگکوک رو به داخل خونه هل داد و در رو بست. جونگهیون از جاش بلند شد و به جیمین نگاه کرد
-از دیدنت خوشحال شدم جونگ
جونگ متوجه منظور جیمین شد و کتش رو برداشت.جلوتر رفت و قبل از اینکه خارج بشه تو گوش جیمین زمزمه کرد
-خیلی میخامت جیمین فردا منتظرتم
جیمین لبخند زورکی زد و ازش خداحافظی کرد. به طرف جانگکوک برگشت و یه لبخند قشنگ بهش زد
-خب جانگکوکی چی میل داری؟؟
جانگکوک جلو اومد و کمر جیمین رو به طرف خودش کشید
-چیزی رو که اگه دیر رسیده بودم کس دیگه ای ازم می‌گرفت
سرشو تو گردن جیمین کرد و نفس عمیقی کشید
-مطمئنم میتونی چيزای خوشمزه ای برام سرو کنی نه هیونگ؟؟



اگر با خودش روراست میبود باید به این اعتراف می‌کرد که خوابیدن توی بغل جانگکوک بهترین حسی بوده که تا حالا داشته. نه اونطوری که قلبش رو به تپش بندازه و براش غیر قابل باور باشه. فقط انگار آغوشش بهت مورفین تزریق میکنه. آرامش دهنده و در عین حال اعتیاد آور
-چرا خودت رو مخفی میکنی؟ قرار نیست که همه با یه تهدید خشک و خالی توی خونه بشينن. بعدم مطمئن باش تیم امنيتیت نمیزاره اتفاقی برات بیوفته
جیمین سرش رو روی سینه لخت جانگکوک جابه جا کرد و بیشتر توی بغلش فرو رفت
-گفتنش راحته ولی وقتی درست وسط ماجرا باشی سخت میشه جانگکوک
نمیدونست چیکار کنه تا حال جیمین بهتر بشه. اون میدونست که همه سلبریتی ها تا دلت بخاد از این تهدید ها داشتن اما تقریبا هیچکدوم شبیه جیمین باهاش برخورد نکردن و این جانگکوک رو نگران میکرد
حدس اینکه جیمین توی شرایط سخت نمیتونه خودش رو کنترل کنه چیز سختی نبود
-هیونگ.. وقتی خیلی حالت بده و استرس داری چیکار میکنی؟؟
جیمین که حالا علاوه بر آغوش جانگکوک نوازش دستاش روی کمرش رو هم داشت لبخندی زد
-خب همین کاری رو میکنم که چند دیقه پیش کرديم فقط همین آرومم میکنه
حدس میزد که جواب جیمین سکس باشه. اون مطمئن بود که جیمین برای فرار از ترس هاش به این کار روی آورده و این بیشتر نگرانش می‌کرد
صدای تلفن جیمین آرامش بینشون رو به هم زد
-الو... هیونگ گفتی زود برمیگرده که... نه نباید بره... گفتم نباید بره هیونگ اون هنوز بچست... باشه... پس مسئولیتش با خودت
تلفن رو قطع کرد و پرتش کرد روی زمین
-سانا رو هر جا دلش میخاد میبره و فقط واسه اینکه بگه جیمین تو هم هستی ازم اجازه میگیره. هر چند که هیچ وقت طبق چیزی که من خواستم نبوده
ناخودآگاه برای جانگکوک توضیح داد و از آغوشش بیرون اومد. جانگکوک لبخندی زد و ملافه رو روی کمر جیمین کشید و از جاش بلند شد
-خب فکر کنم باید برای این هیونگ غر غرو یه غذا خوب درست کنم. چی میل دارین قربان؟
جیمین خندید و نگاهشو به جانگکوک داد
-هنوزم برام عجیبه که انقدر زود باهات صمیمی شدم

***

تهیونگ نگاهش رو از سانا که با سگ جین بازی می‌کرد گرفت
-از کجا میدونی جانگکوک اونجاست؟؟
جین مقداری از قهوش رو سر کشید
-گفتم که بهش پیام دادم. وقتی از ساختمون می‌آمدیم بیرون پسره رو دیدم واسه همین سریع بهش پیام دادم
-خب چرا هیونگ؟؟
جین کنار تهیونگ نشست و بهش نزدیک شد
-گفتم که در حال حاضر مشکلی ندارن که با هم باشن. جیمین توی شرایط خوبی نیست. فرض کن یکی از همینا ازش عکس بگیره و اونم بخاد ازش اخاذی کنه. دیگه نمیتونه تحمل کنه
به سانا خیره شد و سرشو به کاناپه تکیه داد
-حس میکنم تنها فرد قابل اعتماد این وسط جانگکوکه
تهیونگ دستاشو زیر بغلش زد و به نیم رخ جین نگاه کرد
-هیونگ من این فکر رو نمیکنم. من جانگکوک رو میشناسم یه جورایی شبیه برادرمه. دوست ندارم آسیب ببینه. مطمئنم که تا حالا با کسی نبوده و رابطه اولشه
-گوش کن تهیونگ اونا قرار نیست به هم وابسته بشن. حتی اگر بشن هم عیبی نداره نه؟ مطمئنم جیمین کسی نیست که بخواد به جانگکوک آسیب بزنه. اون انقدر برای خودش قانون داره که آسیب زدن به بقیه تو لیست کارای روزانش هم نیست
تهیونگ سرشو تکون داد و سگ جین که حالا بین پاهاش بود رو بغل کرد
-پس بیا حواسمون بهشون باشه هیونگ. دوست ندارم جانگکوک حتی ناراحت بشه چه برسه به اینکه بخاد شکست عشقی بخوره
جین موهای تهیونگ رو به هم ریخت
-حواسمون بهشون هست تهیونگ نیازی به نگرانی نیست. در مورد جانگکوک هم باید بگم که فکر نکنم فعلا عاشق جیمین شده باشه





.
.
دو روز از رابطه عجیبش با جانگکوک گذشته بود و میتونست بگه حالش خیلی بهتر بود. توی این دو روز کم کم قرار های کاریش رو شروع کرده بود و جانگکوک توی این اتفاق هم موثر بود. چون مرتب باهاش تماس می‌گرفت و ازش میخاست به خودش مسلط باشه
-اوووففف دعا دعا میکنم زمان عکس برداری تو و جانگکوک اونجا باشم. آخه مگه میشه از این بدن عکس نگرفت
جیمین توی گوشی جین سرک کشید و با دیدن عکس جانگکوک ناخواسته لبخندی زد
-ببینمش
گوشی رو از جین گرفت و با دقت بیشتری به عکس نگاه کرد. کنار یکی از جدید ترین ماشین های هیوندای ایستاده بود و دستشو توی جیب شلوارش برده بود. یقه پیراهنش تا وسط سینه هاش باز بود و موهاش هم کمی توی صورتش ریخته بود
-خدایا اون هاته
جین خندید و به صورت جیمین خیره شد. جیمین لباشو گاز گرفته بود و با چشمای خمار به عکس جانگکوک نگاه می‌کرد. تا اوضاع بدتر نشده بود گوشیش رو از دست جیمین کشید
-بده من بچه تا کار دستت نداده
جیمین خندید و روی پای جین خوابید
-از فردا آفیشی جیمین. بهشون گفتم که بهتر شدی
-نمیخام برم هیونگ. حس بدی دارم. حس میکنم قراره اتفاق بدی بیفته
جین دستشو توی موهای جیمین که به تازگی رنگشون کرده بود کشید
-نگران نباشم عزیزم ما هستیم. قرار نیست کسی اذیتت کنه در ضمن رنگ سبز خیلی به موهات میاد
جیمین سرشو بالا گرفت
-جدی؟؟ فکر میکردم قشنگ نمیشه اما برای نقشم لازم بود
جین انگشتش رو روی نوک بینی جیمین زد
-عالی شدی جیمین عالی
با صدای سانا هر دو سرشون رو به سمت آشپزخونه چرخوندن
-شام حاضره مرغ عشقا


***

همه چیز خوب پیش می‌رفت. جیمین بهتر شده بود و اضطراب کمتری داشت. به درخواست جین بادیگارد های بیشتری در اختیار جیمین بود تا هیچ چیزی نتونه حتی تهدیدش کنه.
جیمین و جانگکوک وقت بیشتری رو با هم میگذروندن و اغلب اوقات کنار هم دیده میشدن.
جانگکوک یک روز با فرستادن یه ویس با مضمون "یکبار دیگه به دوست پسرم پیام بدی دیکت رو میبرم"، شر جونگهیون رو هم از زندگی جیمین کم کرده بود.
جیمین معتقد بود جانگکوک یه انرژی خاص برای خوب کردن حال دیگران داره و اخیرا تمام این انرژی رو صرف جیمین میکنه.
سانا رابطه خیلی خوبی رو با جانگکوک داشت و اکثر اوقات توی خونه جیمین با هم گیم میزدن و جیمین از سر و صدای زیادشون مجبور میشد روی خشنش رو نشون بده


-جیمین شی؟
نگاهی به نماینده کمپانی کرد و تعظیم کوتاهی کرد
-در خدمتم جناب وایت
وایت با چهره بی حس بهش نزدیک شد و گوشیش رو روی میز گذاشت
-فکر نمی‌کنم این عکس ها برای پخش شدن مناسب باشن نه پارک؟؟
با دیدن عکس ها دستاش یخ شد و عرق سردی روی پیشونیش نشست. دستای لرزونش به سمت گوشی رفت و عکس رو با دقت دید
-جونگهیون..
زمزمه کرد و با ناامیدی چشماش رو بست
-جیمین شی این بار اولتون نیست. دفعه قبل کمپانی قبل از اینکه این عکس ها پخش بشه جلوش رو گرفت ولی ظاهرا این بار نتونسته جلوی این گند رو بگیره

جیمین چیزی نمیشنید و چشماش روی بدن برهنه ای بود که با بدن جونگهیون ترکیب شده بود. جیمین اون شب رو یادش بود. شبی که به جونگهیون اجازه داد هر کاری که میخاد بکنه ولی اون اینطوری ازش سوء استفاده کرده بود

-نظر کمپانی این هستش که فعلا تا مدتی فعالیتی نداشته باشید
با شنیدن این جمله سرش رو بالا گرفت
-چی؟؟؟ منظورتون چیه؟
-منظورم واضح بود آقای پارک. کمپانی تا اطلاع ثانوی شما رو تعلیق کرده. تا همه چیز مشخص بشه.. اخراجین

صداها توی سرش شروع به راه رفتن کردن. تمام سال هایی که برای این کمپانی و این شغل تلاش کرده بود از جلوی چشماش رد شد. تمام زحمت هایی که کشیده بود و دوری هایی که تحمل کرده بود. اخراج؟؟
دهنش رو باز کرد تا حرفی بزنه اما هیچی نتونست بگه. تموم شده بود. همه رویا های پارک جیمین تموم شده بود.

جین وارد اتاق شد و وقتی حال جیمین رو دید به سمتش رفت. صداش کرد، شونه هاش رو تکون داد، به صورتش سیلی زد اما تنها چیزی که نصیبش شد نگاه خیره جیمین بود.
جین میدونست جیمین نمیتونه. قطعا این آخرش بود. از این به بعد قرار بود با جیمین جدیدی روبه رو بشه که هیچ کس نمیشناسش. جیمینی که همه چیزش نابود شد. جین این رو میدونست

Physco Gentleman ⛓️💊Where stories live. Discover now