[Part Ten]

310 107 339
                                    

"من میخوام برم خونه."

صبح وقتی لیام توی بیمارستان چشم باز کرد، اولش از زین راجع به وضعیتش پرسید و بعد از اینکه گربینه دکتر رو خبر کرد تا همه توضیحات رو به شاهزاده پاپیارس بده، این اولین حرفی بود که زد.

زین وقتی حرف پسر رو شنید اخم کرد و سرش رو تکون داد. خونه رفتن توی این وضعیت حتی یه گزینه هم نبود.

"نه لیام. تو هنوز باید تحت مراقبت باشی‌. اینجا پرستارها کمکت میکنن و هوات رو دارن ولی وقتی بریم خونه...-"

"از بیمارستان متنفرم."

لیام زمزمه کرد و بعد نگاه شکلاتی رنگ غمگینش رو به زین دوخت و با چشم های معصوم پاپی وارانش از پسر خواهش کرد باهاش مخالفت نکنه و بگه که میتونن به خونه برگردن.

زین لبش رو از داخل گاز گرفت و برای چند لحظه به لیام خیره موند و پاپی طلایی که شک کردن گربینه رو دید بهش پیشنهادی داد که باعث شد زین با رفتن به خونه موافقت کنه.

"میتونم اونجا هم پرستار داشته باشم."

زین دکتر رو خبر کرد و گفت باید کارهای ترخیص لیام انجام شه و تاکید کرد که هیچکس نباید از اینکه شاهزاده شب رو توی اون بیمارستان سر کرده خبردار بشه. البته شاید لحنش موقع گفتن این حرف یکم تهاجمی بود و رنگ تهدید تو خودش داشت؟

اما پیشی سیاه این کار رو فقط برای این انجام داد که مطمئن شه تا وقتی خودش تصمیم نگرفته پدرهاشون از قضیه مبارزه ی لیام با خبر نشن.

بعد از اون زیاد طول نکشید که پورتالی توی طبقه ی خودشون در هتل باز شد و پرستارها به شاهزادشون کمک کردن به اتاقش بره و بعد زین مرخصشون کرد.

"اگه به چیزی نیاز داشتی صدام کن. باشه؟"

زین بعد از اینکه پرستارها رفتن به لیام گفت و لبخند کوچیکی بهش زد. لیام چشم هاش رو ریز کرد و گیج به زین که مهربون شده بود نگاه کرد و میترسید که این بار هم زین نقشه ای کشیده باشه، اما افکارش رو به زبون نیاورد.

"باشه."

"من دنبال یه پرستار خوب میگردم که تا وقتی حالت بهتر شه بتونه کمکت کنه."

"باشه. مرسی."

لیام لبخند کوچولویی به زین زد اما نگرانی توی چشم هاش بیشتر توجه پیشی رو به خودشون جلب کردن. زین میخواست از لیام دلیلش رو بپرسه ولی یه حسی بهش گفت داره زیاده روی میکنه پس بدون اینکه چیز دیگه ای بگه از اتاق بیرون رفت.

همزمان با اینکه به سمت اتاقش قدم برداشت تا لب تابش رو برداره، در خونه باز شد و بلاخره سر و کله ی لویی پیدا شد.

"لو!"

زین یکدفعه صداش زد و بیخیال رفتن به اتاق و برداشتن لب تابش شد و به جاش دستش رو به کمرش زد و با اخم به اون پیشی ای که لبخند مرموزی روی لب هاش بود نگاه کرد.

Sour Candy Kisses [Z.M]Where stories live. Discover now