[Part Six]

356 123 282
                                    

سه روز از جشن میگذشت و طبق توافق یاسر و جف این بار قرار بود بعضی چیزها با دفعه ی قبل متفاوت باشه پس یاسر باید تعدادی از افرادش رو برای کار کردن و به صورت مداوم به پاپیارس میفرستاد تا به صورت کامل هر چیزی که میتونه روی رابطه ی دو سیاره تاثیر بذاره رو بهش گزارش بدن.

از طرف دیگه، یه سری از افراد که با صلح نامه مخالف بودن و برای خراب کردن دوباره ی رابطه ی پیشی ها و پاپی ها تلاش میکردن باید عزل میشدن و افرادی بودن که باید برای تلاش هایی که در راستای به وقوع پیوست صلح انجام دادن ترفیع میگرفتن.

بالاخره یاسر همه ی مقام دارها و اشراف زاده ها رو به جلسه دعوت کرد تا تغییرات به وجود اومده رو اعلام کنه.

"سِر دنیل رگان؟"

مرد بلوند میان سالی از روی صندلی مخصوصش بلند شد و به پادشاه احترام گذاشت.

"به سپاس تمام زحماتی که برای پیشرفت میولیتن و صلح دوباره انجام دادید، اولین مدالِ شجاعت به شما تقدیم میشه و از فردا به عنوان وزیر اول میولیتن شناخته میشید."

به محض تموم شدن حرف یاسر، صدای پچ پچ و اعتراض از گوشه گوشه ی سالن بزرگ بلند شد. زین سریع به سمت لویی برگشت و نگران بهش نگاه کرد. یاسر همین الان پدر بهترین دوستش رو از مقامش عزل کرده بود و این اصلا خوب نبود.

"لویی-"

"زین، الان نه."

لویی که به سختی داشت خودش رو کنترل میکرد تا کار ناشایسته ای انجام نده با لحن هشدار دهنده ای گفت و زین سکوت کرد. فاک فاک فاک یاسر! همه ی اونها تقصیر پدرِ احمقش بود!

اما یاسر که اهمیتی به نظرِ مخالف هاش نمیداد بدون توجه به واکنش بقیه جلو رفت مدال شجاعت رو به یونیفرمِ رگان وصل کرد.

زین با نگرانی به پدرش نگاه کرد چون مطمئن بود با عزل شدن مارک تاملینسون از مقام نخست وزیری، لویی که مشاور سیاسی نخست وزیر یعنی پدرش بود هم همین سرنوشت رو در پیش داره.

دم سفید لویی از بی قراری شروع به تکون خوردن کرد و وقتی یاسر دوباره تو جایگاه خودش نشست تا به مراسم ادامه بده به دوستش نزدیک تر شد.

"لویی ویلیام تاملینسون؟"

لویی سعی کرد آروم باشه و نگاه بقیه رو روی خودش نادیده بگیره اما این تقریبا نشدنی بود. پس فقط نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد.

"بله اعلیحضرت؟"

یاسر به لویی و بعد به پسرش نگاه متاسفی انداخت. اگه اونها انقدر سخت سختانه در برابر صلح مقاومت نمیکردن اون الان مجبور به انجام اینکار نبود و برخلاف چیزی که زین فکر میکرد از انجامش لذت نمیبرد.

"همه ی ما بابت تمام زحماتی که تا الان کشیدید ازتون ممنونیم اما از فردا آقای جاستین همر به عنوان مشاور سیاسی سر رگان شروع به کار میکنن و شما به بخش نظامی منتقل میشید. شاهزاده به یه مشاور قابل اعتماد در کنار خودش نیاز داره و من معتقدم که بهترین گزینه برای اینکار رو پیدا کردم."

Sour Candy Kisses [Z.M]Where stories live. Discover now