[Part Three]

420 126 202
                                    


چشم های خسته اش رو که بخاطر گریه ی زیاد از شب قبل میسوخت بعد از نوازش شدن گونه و موهاش توسط دست های کوچولویی به آرومی باز کرد و با دیدن کسی که گوشه تختش نشسته بود چشم هاش سریع گرد شدن و چند بار پلک زد تا مطمئن شه توهم نزده.

"صبح بخیر لیوم."

زین لبخند قشنگش رو تحویل لیام داد و بعد از اینکه آخرین تار موهای شکلاتی پسر رو از جلوی چشمش کنار زد دستش رو عقب کشید و منتظر کاملا بیدار شدن پاپی موند.

"زین!"

لیام سریع گربینه رو صدا زد و تو جاش نیم خیز شد و بعد اون هم لبخند بزرگی زد. باورش نمیشد زین اونجا باشه. اون هم وقتی شب قبل کارن بهش گفت حتی این سه شنبه هم حق دیدن همدیگه رو ندارن و قرارشون برای رفتن به میولیتن بخاطر یه سری مشکلات که لیام حالا درکشون نمیکنه کنسل شده.

از دو سال قبل تا اون زمان هیچ چیزی نبود که بتونه مانع دیدار های هفتگی لیام و زین بشه. از وقتی که زین سه ساله بود تا الان که پنج سالش شده و بخاطر هوش زیادش هر هفته یه موضوع برای اینکه با لیام روش تحقیق کنن پیدا میکرد همیشه این قرار ها برگذار میشد.

یک هفته توی میولیتن و یک هفته توی پاپیارس.

تا اینکه هفته ی پیش وقتی که لیام کل روز منتظر اومدن زین به پاپیارس بود، کارن با چهره آشفته ای بهش گفت گربینه مشکی رنگ لیام نمیتونه به دیدنش بیاد.

این قضیه خیلی لیام رو ناراحت کرد و پسر مدام دلیلش رو از مادرش میپرسید ولی زن یا حرفی نمیزد و یا میگفت تمپاد ها خراب شدن و راه ارتباطی ای بین پاپیارس و میولیتن تا وقتی درست شن وجود نداره.

لیام میدونست که مادرش داره دروغ میگه چون پدرش بیشتر روز رو توی قصر نبود و تلویزیون میگفت اون به دیدارِ پدر زین میره.

یه اتفاق بدی داشت میوفتاد اما کسی به لیام حرفی نمیزد و پسر هم بهش اهمیت نمیداد تا وقتی که برای بار دوم، روز قبل کارن گفت قرار هفتگی زین و لیام کنسل شده. بعد از این لیام دیگه نتونست تحمل کنه.

کل شب رو گریه کرد و گفت اونا باید بگن چه اتفاقی افتاده و چرا اونها نمیتونن همدیگه رو ببینن. اما ملکه از جواب دادن به سوال های لیام سر باز میزد و میگفت اتفاق خاصی نیوفتاده و به زودی همه چیز درست میشه.

و مثل اینکه همه چیز درست شده بود!

چون زین روی تخت لیام نشسته و داشت به شاهزاده لبخند میزد. اون به پاپیارس اومده بود و قرار سه شنبه ی اون و لیام کنسل نشده و اونها هنوز هم میتونستن تحقیقات این هفته شون رو انجام بدن.

"دلم برات تنگ شده بود."

لیام به زین گفت و سریع گربینه رو به آغوش کشید و زین هم دست هاش رو دور گردن لیام حلقه کرد.

Sour Candy Kisses [Z.M]Where stories live. Discover now