༺𝑷𝒂𝒓𝒕 15

915 183 54
                                    

جونگکوک~

دستامو دور بازوش گذاشتم که از خودم فاصله بدمش ولی قدرتش خیلی بیشتر از من بود:ت...تهیونگ

بالاخره سرشو بالا آورد و نگام کرد پرسیدم: چرا اینکارارو میکنی اینهمه نزدیکم میشی؟
نگاهش بین چشمام رد و بدل میشد...
بازم پرسیدم:چرا اذیتم میکنی اینهمه نزدیکم میشی؟
+واقعا میخوای بدونی؟
سرمو به معنی آره تکون دادم...

پیشونیشو به پیشونیم چسبوند:
سست شده بودم قلبم داشت از خوشحالی میلرزید یعنی اون حرفی که منتظرش بودمو میشنوم پاهام از هیجان یخ زده بود چشاش داشت ذوبم میکرد:
-جونگکوک من...

+جونگکوک ، تهیونگ اینجایین بچه ها؟
صدای هویا باعث شد حرفشو قطع کنه ولی هیچکدوم راضی به جدا شدن از هم نبودیم یا شاید شوکه بودیم...

+شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟
ازش فاصله گرفتمو سمت هویا برگشتم که با تعجب داشت نگاه میکرد تهیونگ خواست چیزی بگه که اخم کردو زودتر گفت:من نمیدونم چی بینتون میگذره و نمی‌خوام بدونم ولی اینو یادتون نره که رو لباس جونگکوک شنونده هست از شانستون کسی تو اتاق نبود الانم هرکاری دارین تموم کنینو بیاین و رفت.

تهیونگ~

هوفی کردم چطور چیز به این مهمی یادم نبود؟
-تهیونگ بیا بریم.
دستشو گرفتم:صبر کن جونگکوک
دستمو پس زد:بیا بریم خواهش میکنم.

چیزی نگفتمو دنبالش راه افتادم نباید هویا میدید نباید انقدر بی دقتی میکردم قبلا هم جونگکوک گفته بود نمیخواد هویا چیزی از زندگی شخصیش بفهمه والان خراب کردم مشکلات و استرس کار به کنار درست دست گذاشتم رو نقطه ضعفش با رسیدن به اتاق رفتو کنار هویا نشست...

خواستم دور تر بشینم که دستمو گرفتو با حالت کیوتی صدام کرد: تهیونگ
همین لحنش کافی بود تا بدون اینکه دستشو ول کنم صندلی که یه گوشه بود بکشم بشینم پیشش:پشتتم
با صدای هویا هر دومون بهش خیره شدیم...

یکم در مورد کار حرف زدیم و جونگکوک از گیو گفت از اینکه پسرشو جانشین خودش کرده بودو و قبلنا به همراه جونگکوک می‌فرستاد تا کارارو یاد بگیره و تو آینده کمکش کنه از اینکه پسرش هم مثل پدرش یه عوضیه و حتی اگه خود گیو رو دستگیر کنیم پسرش در آینده همین کارای پدرشو تکرار می‌کنه...وقت ناهار که شد همه رفتن بیرون نگاهی به ساعت کردو دندوناشو بهم فشار داد گفتم: چیشده؟

بهم خیره شد:هیچی فقط فکر کردن به اینکه قراره دوساعت بعد باید دوباره برگردم به خونه حالمو بد میکنه انقد ازش متنفرم که انگار همون آدمی نیست که دوازده سال پیشش بودم
لبخندی زدمو دستشو گرفتم:تموم میشه بالاخره به چیزی که میخوای میرسی بالاخره از شرش  خلاص میشی...
لبخندی زد:امیدوارم
از جام بلند شدم:برم ناهار بگیرم

جونگکوک~

بعد ناهار میدیدم  که حوصلش سره جاش نیس هنوز بقیه نیومده بودن نفس عمیقی کشیدم:سرگرد؟
لبخندی زد:فکر میکردم از این به بعد اسممو صدا میکنی.
خندیدم:نه، یعنی آره خودمم همین قصدو دارم ولی...
گفت:اسممو صدا کن تنها کسی هستی که دوس دارم فقط بشنوم انقد که متفاوت میگی.
با تعجب گفتم:واقعا؟
لبخندش پر رنگ تر شد:آره واقعا، چی میخواستی بگی؟
گفتم:هیچی اممم فقط میخواستم ازت معذرت بخوام که نزاشتم صبح حرفتو تموم کنی فقط میدونی نمی‌خوام هویا حتی یه نقطه ضعف داشته باشه...

خندیدمو چیزی نگفتم چون سمت یقم خم شد موهاش درست جلوم بود...

جونگکوک~

با نفس عمیقی که کشیدم عطرشو وارد ریه هام کردم.
نفساش زیر گوشامو نوازش میکردو من تشنه نوازش موهام بودم این چه حس قوی ای بود که با هرنگاهش دلم می‌لرزید؟
احساس میکنم...احساس میکنم حسی که بهش دارم عشق نیست،یه چیزی فراتر از عشقه،خاص تر،قوی تر...
حتی وقتی جلوم نشست بود بازم دلم واسش تنگ میشد.
تو خونه وقتی نمیدمش،شب که می‌خوابیدم،همش فکرم سمت تهیونگ پرواز میکرد،به اینکه دستشو میگرفتم به این که من هیچکسم نداشته باشم تهیونگو دارم...
ازم جدا شد:خب اینم از این
نگاش که بهم افتاد پرسید:چیشده؟
خیلی خیلی دلم میخواست بغلش کنم اما نمیتونستم...
و این نتونستم داشت قلبمو خنجر میکرد.
گفتم:هیچیم نیس.
چشماشو ریز کرد:مطمعنی؟
لبخندی زدمو سر تکون دادم:آره، تهیونگ یه سوال بپرسم؟
جدی شد:حتما
گفتم:میشه بجز خودت کسی حرفای گیو رو نشنوه؟
با گیجی پرسیدم:چرا چیشده مگه؟
گفتم:حالا تو بگو میشه؟
یکم نگام کردو بعد گفت:معلومه که نمیشه من اینجا به عنوان کمک هویا ام هیچکس هم نشنوه باید اون بشنوه خودت که میدونی حالا واسه چی می‌پرسی؟
سرمو پایین انداختمو مکثی کردم:راستش، وقتی دیروز گیو اون حرفارو گفت عین خیالم هم نبود ولی وقتی یادم افتاد هویا هم اونارو می‌شنوه وقتی گفت من بجز اون کسیو ندارم نمی‌خواستم هویا هم بشنوه.

تو بغل گرمش فرو رفتم با چیزی که زیر لب گفت لال شدم...

تهیونگ~

دلم طاقت نیاورد نشستن و بغل نکردنش خیلی خیلی کار سختی بود که من توان این کار رو نداشتم...
بدون فکر کردن به نتیجش محکم بغلش کردمو زیر لب گفتم: دورت بگردم بانی قشنگ من البته فکر نکنم بشنوه.

My Night Dream[فعلا متوقف شده]Where stories live. Discover now