کوک~
سمتش برگشتم:چطور؟چیشده مگه؟
شونه ای بالا انداخت:چشمت به پله هاس که تهیونگ بیاد.ای خاک تو سر تابلوت کنم کوک...لبخند مصنوعی زدم:نه...خب میخوام زود تر تمومش کنیم فقط.
سری تکون داد:خب پس تو برو به کارات برس تهیونگ هم بیاد.
باشه ای گفتم و از جام بلند شدم:ببخش که تنهات میزارم.
لبخند عمیقی زد:نه بابا این چه حرفیه.لبخندی زدم و رفتم به همون اتاقی که تهیونگ کار میکرد.
درو بستم و نفس آسوده ای کشیدم.
چقدر سخت بود دروغ گفتن.
تو این بیست و سه سال هرکاری کرده بودم بجز دروغ گفتن هوفی کردم و رو صندلیش نشستم راستی این سرگرد دقیقا شغلش چیه:اخمی کردمو پرونده ای که روی میز بود رو برداشتم...
هیچی سر در نمیاوردم البته یکم ورق زدم و چشمم خورد به پایین صفحه...صاف نشستمو خوندم...مقتول:م.س ۲۷ ت.
قاتل:نامشخص.
توضیحات:بنابه انجام آزمایشات و تحقیقات مقتول در روز سه شنبه ساعت ۲۱و۷دقیقه جان باخت.
دلیل قتل طبق آزمایشات خفگی با طناب و بطور عمد از سوی قاتل تجاوز از سوی قاتل و...
چی؟تجاوز؟ت...تهیونگ مامور رسیدگی به تحاوز...مگه میشه؟چجوری؟چجوری ممکنه سر همچین پرونده هایی کار کنه و انقد مهربون باشه؟
آخه اصلا مگه میشه یکی به همچین کاری علاقه داشته باشه؟چرا باید علاقه داشته باشه؟
من حتی با خوندنش هم اعصابم خورد میشه...تهیونگ~
چشم چرخوندم ولی ندیدمش...
-دنبال کوک میگردی؟
+آره میدونی کجاس؟اشاره به اتاق کارم کرد:گفت پرونده رو کامل میکردین.
سری تکون دادم:آها...آره یه سر بزنم بهش بیام.
باشه ای گفتو مشغول ور رفتن با گوشیش شد...
رفتم تو اتاق و دیدم پشت میز نشسته و دیدم پرونده رو داره میخونه.لبخندی زدم:به چه نتیجه ای رسیدید همکار؟
سرشو بالا آورد و اخم غلیظی کرد که ناشی از تمرکزش بود.
نگام کرد:اعصابت خورد نمیشه؟رو این پرونده ها کار میکنی؟
لبخند تلخی زدم:نه
چینی به لب هاش داد:داداشت خوابید؟
+نه هنوز نشستهکوک~
سری تکون دادم:باش برو پیشش تنها نباشه فقط چیزه...
وقتی مکثم طولانی شد گفت:نگران چیزی نباش.
بهش میگم خونتو دادی تعمیر باید تا چند وقت اینجا میمونی سونگ یول هم بیشتر از یه هفته نمیمونه برمیگرده تعجب کرده بودم چطور ذهن منو میخونه؟این دیونه فکر همه جاشو کرده بخاطر من داره اینهمه دروغ میگه به داداشش؟این واقعا زشته...
از جام بلند شدمو روبه روشوایسادم:میگم...میخوای بهش راستشو بگو...من پیش خدا آبروم رفته پیش بنده خدا هم بره چی میشه...
نچی کرد:چرا اینطور فکر میکنی؟هیچکسم درکت نکنه خدا درکت میکنه تازه منم درکت میکنم میدونم که گناهی نداری...
YOU ARE READING
My Night Dream[فعلا متوقف شده]
Fanfiction[عاپ متوقف شده فعلا ادامه نمیدم هروقت شد اطلاع میدم انپاپلیش نمیکنمش] جونگکوک یه خلافکاره که زیر دست یکی از بزرگا کار میکنه ، برای فرار از پلیس اشتباهی وارد یه خونه میشه که صاحب خونه گیرش میندازه و کسی نیست جز کیم تهیونگ پلیس و پیش خودش نگه می...