فصل هشتم : بهم بگو
+" انتظار که نداری که بهت بگم "
-" چقدر آدم کشتی دریکو؟ "
دریکو پوزخند زد " گفتم که نمیگم "
هرماینی اوفی بلندی میکشه " دریکو ... اینکه لرد داره بهت ترفیع میده بیخود نیست، اون بیخود بهت نمیگه دامبلدور رو بکشی "
دریکو اخم میکنه " تو هیچی نمیدونی! "
-" تو داری بهم میگی ولدمورت الکی تو رو کرده مامور ویژه؟ "
+" هرماینی! "
با داد دریکو هرماینی ساکت شد " اون از من خواست تو رو ببرم، نقشه ی اصلی اینه "
-" داری ... بهم میگی اون منو میخواد؟ "
+ " مشکل اینجاست که نمیدونم برای چی میخواد، تاکید داره که میخواد مرگخوار بشی "
هرماینی نفس عمیقی کشید " حدست چیه؟ "
+" گلدن فلاور ... "
-" سازمانی که لورا توشه؟ "
دریکو به نشانه ی مثبت سر تکون داد " اونا دارن جادو کردن بدون چوب دستی رو یاد میدن، این باعث عصبانیت لرد شده چون اون نمیتونه "
-" چرا نمیتونه؟ مگه اون به قول خودش قوی ترین نیست؟ "
+" جادوی اون به چوب دستی محدوده، تعداد افراد کمی قادرن بدون چوب دستی جادو کنن "
-" لورا میگه قراره بچه ای به دنیا بیاد که دنیا رو تغییر بده "
دریکو سر تکون میده " میگن یه چیزی فراتر از انسان معمولی عه "
هرماینی لحظه ای اخم کرد " یه الهه؟ "
+" نمیدونم ... "
هرماینی کمی فکر کرد " صبرکن صبرکن! ... دنبال منن چون ...اون الهه قرار بچه ی من و تو باشه؟ "
دریکو چندین بار متوالی پلک زد، ولدمورت از رابطه ی او با هرماینی خبر داشت؟
+" نه هرماینی، فکر نکنم. یعنی خب ولدمورت اصلا از رابطه ی ما خبر نداره "
-" یعنی، ممکن نیست همچین فکری کرده باشه؟ "
دریکو به نشانه ی منفی سر تکون داد.
حتی اگه ولدمورت از رابطه ی اون دوتا خبر داشت چطوری متوجه شده بود که اون دوتا قراره صاحب بچه بشن؟ یا اینکه چطوری نتیجه گرفته اون بچه یه الهه میشه؟
هرماینی اوفی کشید و روی یکی از صندلی ها نشست " نمیزارم دامبلدور رو بکشی "
+" من افراد زیادی رو کشتم هرماینی، دامبلدور برام مشکلی نیست "
سپس به سمت صندلی رو به روی دختر جوان رفت و اونجا نشست
-" مسئله این نیست دریکو! "
YOU ARE READING
Night spell {Dramione}
ספרות חובבים" اگه من نتونم داشته باشمت، هیچکس نمیتونه! " " If i can't have you, no one can! " دو سال از مرگ هری پاتر میگذره، دو سال از زمانی که هری پاتر به بدترین شکل ممکن کشته شد، دو سال از زمانی که هیچکس دلیلش رو نمیدونه چرا ... ولی دارک لرد برنده شد. هرماینی...