chapter 10 : always I running

263 35 149
                                    

فصل دهم : همیشه فرار میکنم

توجه این چیتر شامل : خون ریزی، شکنجه، تجاوز، فحاشی است

درحالی که داشت کم کم از گلدن فلاور دور میشد به خودش فکر میکرد. 

همیشه بیشتر از اون چیزی که به نظر میرسید بزرگ بود. ولی در عین حال بچه بود. 

زیر لب به آرومی آواز میخوند. حس میکرد دیگه وقتش رسیده. 

وقتش رسیده که عشق و دوست دوران بچگیش رو بکشه.

***

اون دخترهمیشه توی زندگیش از یه واقعه ناراحت بود و به روی خودش نمیاورد، خب لورا اهل این نبود که احساساتش رو بروز بده.

این هم بدون تاثیر نبود که نمیدونست چرا مادرش روز به روز ضعیف تر میشد. اون عاشق مادرش بود. پدرش رو نمیدید یا میگفت مریضه یا به هر بهونه ای از خونه میزد بیرون یا …

بیشتر اوقات سرش داد میزد، اون دختر همیشه بیشتر از سنش میدونست، میدونست که در مواقعی که پدرش خوابه حتی نباید ذره ای تکون بخوره؛ ولی این کار برای یه بچه که از بیماری پیش فعالی رنج میبره خیلی سخته که یه گوشه برای مدت طولانی بشینه.

به هرحال اون سعی میکرد معمولی باشه، کاملا معمولی.

دستش رو دراز کرد " دوست بشیم؟ "

دختر پنج ساله ی رو به روش که موهاش رو دم اسبی بسته بود و یه آبنبات گوشه ی لبش بود اخم کرد و لورا رو هل داد " چندش! "

لورا درون گل و لای های کنار گل ها افتاد و با دیدن خرگوش عروسکی سفیدش که اکنون حسابی کثیف شده بود بغض کل گلوش رو فرا گرفت.

به آرومی بلند شد " من...من...فقط میخواستم یه دوست داشته باشم "

دخترک اخم کرد"‌ ولی تو خیلی کثیفی...دیگه سمت من نیا "

+" تنهاش بزارید! "

لورا سرش رو چرخوند، پسر مو قهوه ای و چشم قهوه ای رو دید، به قیافه اش میخورد شش سالش باشد. 

دخترک اخم کرد " تو کی ای ؟ " 

پسرک اخم کرد " من شش سالمه ازت بزرگترم بهتره بری وگرنه به مامانت میگم بیاد "

دخترک که حسابی ترسیده بود به سرعت فرار کرد. 

پسر به لورا کوچولو نگاه کرد. لورا به آرومی عروسک خرگوش رو از توی گل در آورد. اشک توی چشمانش حلقه زده بود. 

پسرک به آرومی جلو اومد " گریه نکن… " 

لورا دماغش رو بالا کشید " هویج کثیف شده " 

پسر خندید " ولی این خرگوشه، هویج نیست که "

به زور لبخندی روی لب لورا میاد " اره ولی اون عاشق هویج عه بخاطر همین اسمش هویجه "

Night spell {Dramione}Où les histoires vivent. Découvrez maintenant