chapter 4 : f*uck you

331 40 169
                                    

فصل چهارم : فاک یو

صبح به آرومی بیدار شد، با دیدن گندزاده ی رو به روش اخم کرد و لحظه ای خواست با لگد اونو از تخت بندازه پایین، اما دوباره لحظه ای به اون صورت نگاه کرد.

معصوم بود. آروم بود. توی خواب اصلا روی مخ نبود. کک و مک صورتش کمتر شده بود و موهاش کمتر فر بود.

دستش رو به آرومی جلو برد و تا موی کوچیکی رو از جلوی صورتش به پشت انداخت. نگاهی به اون مژه های بلند انداخت، نگاهش به آرومی پایین رفت تا به لب هاش رسید.

نرم به نظر میومد، رنگش صورتی بود، خشک به نظر میرسید و این باعث شد دریکو به صورت ناخودآگاه لبش رو خیس کنه.

دو دقیقه به افکار وحشتناک توی اجازه ی ورود داد و به آرومی به سمت لب های گرنجر رفت.

' فاک! به قبر سالازار عمرا اینکار رو بکنم! '

بالا فاصله سریع از گرنجر فاصله گرفت و از روی تخت بلند میشه " هنوز اونقدر دیوونه نشدم که بخوام اینکار رو بکنم "

توی کشو به دنبال حوله گشت و با دیدن معجون ها ابرو بالا انداخت، نیشخندی زد " بدک نیست دوتا از اینا بدم به خورد گرنجر و بندازمش توی حموم، اون وقت شاید خودش به خودش به درس عبرت بده " پوزخندش بیشتر شد.

حوله ای برداشت و به سمت حموم رفت " امیدوارم گرنجر فاکی روی مخ بازی در نداره "

.

هرماینی با شنیدن صدای آب چشماش رو باز کرد و با کنارش که جای پسر مو بلوند بود نگاه کرد، خالی بود.

چشم هایش را مالید و نشست، با نگاه کردن به دور و بر تازه متوجه رفتنش به حمام شده بود.

اوفی کشید و بلند شد، به فکر فرو رفت.

مالفوی چیزایی میدونست که اون نمیدونه و این باعث میشد مغزش بخواد مالفوی رو از وسط به دو نیم کنه و با متلاشی کردن مغزش از چیزی در مورد خودش که مالفوی میدونست سر در بیاره.

با خورد کردن ناخون هاش سرگرم شد و زیر لب زمزمه کرد " بزار چوب دستیم رو پیدا کنم مالفوی، جوری با طلسم شکنجه آزارت بدم که بفهمی سرورت کیه، با من نمیتونی در بیوفتی "

درحالی که ناخون هاش رو میجوید ادامه داد " به چه جرئتی بهم میگی گندزاده، پسره ی عوضی "

+" میدونستم روی مخی گندزاده ولی خبر نداشتم روانی هم هستی "

هرماینی سرش رو برگردوند و با دیدن بالاتنه ی برهنه ی مالفوی چندین بار پلک زد.

چندین زخم روی بدن مالفوی مشهود بود ولی شوکه کننده نبود، از بدن مامور ویژه بیشتر از این نمیشد انتظار داشت.

مالفوی نیشخندی زد " خوشت میاد؟ "

هرماینی اخم کرد و به سرعت بلند شد " متاسفم مالفوی " سپس پوزخندی زد " باید به فانتزی های توی ذهن با من پایان بدی، چون تو تایپ من نیستی "

Night spell {Dramione}Where stories live. Discover now