🥞chapter 2 : fourth station

1.9K 644 229
                                    

" می‌سانا؟ وقت مولتی ویتامینه."

بکهیون درحالی که در یخچال رو می‌بست با صدای بلند گفت. صدای پاهای می‌سان که روی پارکتا می‌دویید کم‌کم به آشپزخونه نزدیک شد و بعد جثه کوچولوش توی آشپزخونه پرید.

" باژم با نینی باژی بُتُنم؟"

می‌سان با سری که مظلومانه کج کرده بود پرسید و انگشت اشاره بکهیون رو گرفت. می‌دونست تا همین الان هم بیشتر از شبای دیگه بیدار مونده، اما بازی کردن با جونگین اونقدر براش لذت‌بخش بود که ازش خسته نشه و بخواد ادامه‌اش بده.

بکهیون روی زانوهاش روبروی پسرکوچولوش نشست و همونطور که قطره چکون رو از محلول مولتی ویتامین توی بطری پر می‌کرد جواب داد:(( نه. بعد از خوردن این، وقت خوابه. چشماتو به زور باز نگه داشتی. چطوری میخوای بازم بازی کنی؟))

لبای می‌سان آویزون شدن. اما با وجود اینکه ناراحت بود دهنش رو باز کرد تا بک توش قطره بریزه و بعد هم لیوان آبش رو کامل خورد‌. اونقدر خسته بود که انرژی اصرار کردن نداشته باشه. در ضمن معمولا تمام حرفای بکهیون رو به دلایل نامعلومی همیشه گوش می‌داد و هیچ وقت باهاش لج نمی‌کرد.

با تموم شدن محتویات لیوان آبش، خودش رو کنار سینک ظرف‌شویی رسوند و بعد از بلند شدن روی نوک پنجه‌هاش درحالی که لیوانش رو توی سینک می‌ذاشت رو به چانیول که ظرفا رو می‌شست پرسید:(( پیش نینی بخوابم؟))

چانیول با حواس پرتی و بدون اینکه به می‌سان نگاه کنه گفت:(( اگه می‌خوای.))

می‌سان کوچیکتر از اونی بود که متوجه لحن غیرعادی پدرش بشه و فقط بعد از شنیدن جواب مثبت با خوشحالی از آشپزخونه بیرون رفت تا به اطلاع  جونگین و کیونگسو برسونه که قراره شب افتخار خوابیدن کنارش رو کسب کنن. اما بکهیون متوجه آشفتگی روحی همسرش شد. چانیول موقع شام هم زیاد غذا نخورده و خیلی کمتر از باقی از زمان‌هایی که مهمون داشتن حرف زده بود. بک با مرور رفتار های چندساعت پیش چان کاملا مطمئن شد چیزی داره اونو آزار میده و چون می‌دونست تا خودش نپرسه، امکان نداره چانیول حرف بزنه و اجازه بده ناراحتیش بکهیون رو هم درگیر کنه، تصمیم گرفت همونجا، توی آشپزخونه همسرش رو وادار به حرف زدن کنه تا بعدا به بهونه خواب چانیول موفق به فرار از جواب دادن نشه.

با قدم‌های بی صدا به طرف چان که حالا درگیر خشک کردن بشقابا شده بود رفت و درحالی که از پشت آروم بازوهاش رو نوازش می‌کرد سمت راست صورتش رو بین عضلات  کتف همسرش چسبوند.

" امروزت چطور بود؟"

همونطور که همچنان انگشتای کشیده‌اش رو نوازش وار روی بازوهای چانیول حرکت میداد پرسید. چان برای ثانیه‌ای نفسش رو حبس کرد و بعد با خوشحالی مصنوعی‌ای گفت:(( مثل همیشه. عالی.))

Alien🌠 [Chanbaek]Where stories live. Discover now