بکهیون لبخندی روی لبش نشست و تپشِ نامنظمِ قلبش رو حس کرد.
سردردِ بدی داشت و هرچند خودش رو آروم نشون میداد اما از درون مضطرب بود.
داشت به خواب می رفت که با شنیدنِ صدای چرخها و ترمزِ ناگهانی، به جلو پرت شد و ضربان قلبش باعث شد تا هینِ بلندی بکشه و با ترس به رو به روش خیره بشه.آرزو کرد که ای کاش توی غربِ وحشی باشه و راهزنها بهشون حمله کرده باشن،
رقیبهای باباش نقشهی دزدیدنش رو کشیده باشن،
سئونگ هو یه مجرمِ روانیِ تحتِ تعقیب باشه،
یا خودش جرمی رو مرتکب شده باشه.
همهی اینها رو آرزو کرد و آخرین چیزی که میخواست دیدنِ پدرش بود.با دیدنِ پوزخندِ مرد درحالی که از ماشین پیاده میشد، خون توی رگهاش یخ زد و ایستادنِ قلبش رو حس کرد.
🍂🍂🍂🍂
موهای قرمزِ بههم ریختهاش رو جلوی آیینهی کدر کمی مرتب کرد و دوباره نگاهش رو به زن داد.
-" خانم، قسم به هرچیزی که اعتقاد داری! میگم من مسئولِ این جشنِ کوفتی ام و دوستِ حرومزادهام گفت که باهاتون هماهنگ کرده تا من امشب توی یکی از این اتاقهای کوفتی بکپم."زن چشمهاش رو بخاطرِ بی ادبیِ پسرِ رو به روش چرخوند و دوباره دفترِ رو به روش رو چک کرد:" بخاطرِ دانشجوهای شما که یهویی اومدن همه اتاق ها پره! فقط یه نفر اتاقش خالیه که اونم از قبل با کلی نامهبازی اتاقِ تک نفره گرفته و اصلا نمیتونم بفرستمت اونجا"
کم کم داشت از شدتِ خستگی گریهاش میگرفت.
پاهاش رو روی زمین کشید:" شماره اتاقشو بگو برم التماسش کنم!!"زن با حرص زمزمه کرد:" پنجاه و سه، طبقه چهارم."
جونگکوک بدنِ کوفتهاش رو کشون کشون از پلههای لعنت شده بالا برد و با رسیدن به اتاقِ پنجاه و سه، نفسش رو بیرون داد.
قلبش بخاطرِ اون همه پله توی دهنش میزد.
نفسِ عمیقی کشید و آهسته به در کوبید.اخمی کرد و از شیشهی بالای اتاق سرک کشید، جز تاریکی چیزی واضح نبود.
گوشش رو به در نزدیک کرد و با شنیدنِ صدای نفس نفسهای آشفته، دستگیره رو پایین داد.قفل بود.
همونطور که نگران با دستگیره ور میرفت، به در میکوبید تا جایی که همهی دانشجوها از اتاقهاشون بیرون اومدند و سالن پر شد.-" هی! کی اونجاست؟ درو باز کن!" تقریبا داد زد و وقتی که دستش به سمتِ عقب کشیده شد، به پسرِ رو به روش خیره شد.
-" چیشده؟"
-" فکرکنم یکی اون توو حالش بده!"
-" تهیونگا! تهیــــــونگ!" هوسوک فریاد زد و به در کوبید.
جونگکوک بخاطرِ آشفتگیِ پسر استرسش بیشتر شد:" من دستگیره رو میگیرم تو لگد بزن قفل رو بشکنیم."
هوسوک سرش رو تکون داد و با چندتا ضربهی محکم به در، چوبِ اطرافِ دستگیره خرد شد.
YOU ARE READING
Paralian.
Fanfictionکامل شده در فوریه ۲۰۲۴. Paralian: One who lives by the sea. پارالیان: کسی که کنارِ دریا زندگی میکند. Genre: Romance, Criminal, Angst, Smut, Psychological. Couples: Chanbaek, Vkook, Krisyeol, other چانیول پسرِ روستاییِ ساده که حتی گرایشاش رو هم در...
دیوارِ نهم. ۱۵
Start from the beginning