3_سومین قدم اشتباه: با زین از تنهایی در بیام!

175 36 47
                                    

د.ا.د لیام

سریع از دسته اون پسره دوییدم تو خونه و ریز خندیدم.

لیام: راستی کون فندقی، هنوز اسمتو نگفتی!

زین: زِین.

لیام: زیییین!

زین: زِین کودن!

شونمو بالا انداختم و برای اینکه اذیتش کنم دوباره اسمشو اشتباه تلفظ کردم.

لیام: باشه زیین منم لیامم!

از قیافه زین کاملا معلوم بود‌ خیلی دلش می‌خواد بزنه دکور صورتمو بریزه‌‌ پایین ولی جلوی خودشو گرفته بود.

لیام: توی یخچال مگسم پر نمیزنه‌ ولی.. اوه..

زین کنارم وایستاد و به یخچال که‌ پر شده بود‌ نگاهی انداخت، و هردو به کاغد تنه یخچال نگاه کردیم.

[ حالا‌ که فکر میکنم قبل‌ از اینکه تو و تام از گشنگی‌ بمیرین باید به جای هفته ای سه بار، هر روز یخچالتونو پر کنم، وقتشه یه کاری واسه خودت پیدا کنی پسر! از طرف بهترین و خوشتیپ ترین و دخترکش ترین برادر دنیا؛ ویلیام پین. ]

زین: پس یه داداش داری.

زین با پوزخندی تمسخر آمیزی که ازش ندیده بودم گفت و من به تکون دادن سرم اکتفا کردم.

لیام: آره، و مثل اینکه یکی می خواد منو مجبور کنه کار پیدا کنم.

زین: چند سالته؟

لیام: ۱٩

زین: هومممم زوده برای کار، فعلا باید بری دانشگاه.

لیام: میرم!

زین: چه رشته ای؟

لیام: چقد فوضولی! با این حال حقوق.

زین: درست حرف بزن.

لیام: برو بابا لابد می‌خوای‌ پدربزرگ- اصلا فامیلیت چیه؟

زین پوکر جواب داد:

-مالیک

لیام: اها، دلت میخواد پدربزرگ مالیک صدات کنم یا مثلا بابا زین؟!

زین: ددی رو ترجیح میدم.

بی حواس و با مسخرگی ددی صداش کردم ولی خب، منظورش از ددی چیزی که فکر میکنم نبوده دیگه؟

زین: بهتر شد.

لیام: وات د بلادی هل؟ تو با اون کمر باریکت آخه دقیقا کجات شبیه ددیاست؟

زین پوکر تر از قبل یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد؛ خب یکمی حقم داشت؛ خدایی این ددی نباشه من با این قیافم قراره ددی باشم؟

لیام: به هر حال، اصلا سایز دیکت چنده؟

بیخیال این بین پسرا یه سوال عادیه دیگه، مگه نه؟ عیبی نداره بابا!

Numb (Z.M,L.S)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang