7_هفتمین قدم اشتباه: جدایی

175 33 182
                                    


د.ا.د زین

از دیشب تا حالا پدرم دراومد تا تب لیامو پایین آوردم و تونستم جلوی عفونت زخماشو بگیرم.

لویی هم که هی ور دلم از تو گوشی و لپتاب نق میزد. این کاریه که خودم کردم پس مجبورم پاش وایستم.

الانم همونجور که "خود" لیام ازم خواست، بغلش کردم و سرش رو سینمه.

تأکید میکنم من فقط این کارا رو انجام میدم چون آدمه بکن در رویی نیستم، همین!

لیام: زین..

زین: بله؟

لیام: آخرش از دانشگاه اخراجم میکنن.. امروز هم کلاس داشتم..

زین: درستش میکنم.

لیام دیگه چیزی نگفت و فقط بیشتر بهم چسبید. بخاطر سکوتی که حاکم شده بود شروع کردم به فکر کردن. به این که چجوری شیش روز دیگه لیامو ببرم عمارت؟

توی اینکه قراره شکنجش کنم تا ویلیامو آزار بدم که هیچ شکی نیست؛ ولی چرا انگار خیلی چیزا درست در نمیاد؟
سیگنالای مخفی..
مشکوک تر شدن ویلیام..
رفتارای لیام..

میدونم قبلا تو زندگیش چه چیزایی کشیده؛ ولی امکانم نداره یکی چند نفرو که تو زندگیش ندیده، تو خونش راه بده و سریع باهاشون گرم بگیره! مگه یه آدم چقدر میتونه بی تفاوت و بیخیال باشه؟

حتی با اینکه من به افرادم دستور دادم تا کتکش بزنن، بازم اون واکنشی رو که باید، نشون نداد!

فقط چند تا حدس میمونه:

حدس اول: لیام از شغل پدرش و ویلیام خبر داره و برا‌ی همین میدونه ممکنه بدزدیمش، و با این حال راضیه چون از زندگی خودش بهتره.

حدس دوم: لیام با ویلیام همدسته و هردو تا داریم همدیگه رو بازی میدیم.

حدس سوم: لیام بیش از حد کصخل و خنگه و تو هیچ زمینه ای نقش بازی نمیکنه.

یا شایدم اتفاقایی افتاده که من فراموششون کردم..

زین: من امشب میرم ولی احتمالا فردا بر میگردم.

چهره لیام واکنش خاصی نشون نداد ولی تیشترتمو توی دستش فشار داد.

لیام: پس خلاصه دارم از شرت خلاص میشم!

زین: روش خوبی برای خداحافظی نبود.

لیام: تو هم روش خوبی رو برای دوست بودن انتخاب نکردی.

زین: چون نیستیم.

لیام: اوهوع! چشمام نورافکن!

زین: من حتی اگر عاشق سگ تو حیاط بشم، عاشق تو یکی نمیشم.

لیام: آخرش میرم شوهر میکنم، بعد تازه همتون میفهمین چه جیگریو از دست دادین.

زین: از دست دادیم؟

Numb (Z.M,L.S)Where stories live. Discover now